درخشان کردن

معنی کلمه درخشان کردن در لغت نامه دهخدا

درخشان کردن. [ دُ / دَ / دِ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نورانی کردن. تاباندن.روشن کردن. زدودن تیرگی و تابناک کردن :
کنون باتو آیم به درگاه اوی
درخشان کنم تیره گون ماه اوی.فردوسی.بدو گفت خسرو که با رنج تو
درخشان کنم زین سخن گنج تو.فردوسی.چوپیدا شود کژی و کاستی
درخشان کنم پیش تو راستی.فردوسی.سواری فرستم به نزدیک تو
درخشان کنم رای تاریک تو.فردوسی.چو اینها فرستد به نزدیک من
درخشان کند جان تاریک من.فردوسی.بدین کس فرستم به نزدیک اوی
درخشان کنم رای تاریک اوی.فردوسی.چو جفت من آید به نزدیک تو
درخشان کند رای تاریک تو.فردوسی.تمرغ ؛ درخشان و لغزان کردن اندام را.( از منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه درخشان کردن

ناپاژ ماده‌ای است که از نظر ظاهری به ژله شباهت دارد. این ماده برای براق و درخشان کردن سطح کیک، به ویژه میوه‌های سطح کیک و همچنین در حفظ و دوام بیشتر مواد روی کیک به کار برده می‌شود. ناپاژ در برخی از کشورها به صورت آماده و با گونه‌های مختلف مانند، ناپاژ زردآلو، ناپاژ توت فرنگی، ناپاژ شکلات موجود است همچنین درست کردن آن در منزل امکان‌پذیر است.