دراز زبانی

معنی کلمه دراز زبانی در لغت نامه دهخدا

دراززبانی. [ دِ زَ ] ( حامص مرکب ) دراززبان بودن. حالت و کیفیت دراززبان. || سخن آرایی و فصاحت. || عربده و غوغا. ( ناظم الاطباء ). گستاخی درگفتار: شاپور آن دختر به شهر آورد و جامه های نیکو او را درپوشانید... پس یک روز دختر دراززبانی می کرد. شاپور گفت : چرا چنین همی گویی ندانی که شبان زادگان بر پادشاهان دراززبانی نکنند. ( ترجمه طبری بلعمی ).

معنی کلمه دراز زبانی در فرهنگ فارسی

دراز زبان بودن

جملاتی از کاربرد کلمه دراز زبانی

هر حاجتی که لشکر را بود باید که بر زبان سرخیلان و مقدمان باشد تا اگر نیکویی فرموده شود بر دست ایشان باشد. بدان سبب ایشان را حرمتی حاصل شود که چون مراد خویش خود گویند به واسطه ای حاجت نیفتد و سرخیل را حرمتی نماند؛ و اگر کسی از خیل بر مقدم خویش دراز زبانی کند یا حرمت او نگاه ندارد و از حد خویش بگذرد او را مالش باید داد تا مهتران از کهتران دیدار باشند.