خورگاه

معنی کلمه خورگاه در لغت نامه دهخدا

خورگاه. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. ( یادداشت مؤلف ) :
وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.منوچهری.

معنی کلمه خورگاه در فرهنگ فارسی

بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان آفتاب رو بر آفتاب خورتاب .

جملاتی از کاربرد کلمه خورگاه

در ایام حکمرانی خان بزرگ بستک محمد تقی خان ، حادثهٔ قتل کدخدای کوخرد رخ می‌دهد، و از آنجائیکه دهستان کوخرد از قلمرو حکمرانی محمد تقی خان به‌شمار می‌آمد، خان بستک تصمیم می‌گیرد که خود شخصاً و از نزدیک پیگیری این ماجرا شود، لذا فرمان می‌دهد که خیمه و خورگاه در منطقهٔ «گَودِ مِیان دِه» که جایی سرسبز و بسیار عالی ودل انگیز بود برپا کنند. بعد اتمام تمام وسایل آرامش و مأکل و مشرب وبرگذاری خیمه‌های خانی و همچنین تهیه و اتمام وسائل و اقدامات امنیتی، به خان بستک گزارش داده می‌شود که مکان برای استقبال (خان برگ) مهیا است. اما قبل از اینکه خان از بستک به سوی محل خیمه و خورگاه حرکت کند، خان بیمار می‌شود، و به علت دوری راه و سرمای زیاد، اطباء از رفتن خان به آن مکان جلوگیری می‌کنند. آن زمان مسافرت و حمل ونقل توسط چهارپایان، اسب، و قاطر، و الاغ بود، و از بستک تا کوخرد در حدود نیم روز راه بود، و از آنجائیکه موسم زمستان و سرمای زیاد بود، به خان اجازه مسافرت در این سرمای جانسوز داده نشد از جانب طبیب خاص خان.