خورمک

معنی کلمه خورمک در لغت نامه دهخدا

خورمک. [ خوَرْ / خُرْ م َ / خوَرْ / خُرْ،رَ م َ ] ( اِ ) مهره ای که جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. ( ناظم الاطباء ). مورش. کجی. مهره آبی.
خورمک. [ خ ُ رِ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسه عمومی بیرجند به درح. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

جملاتی از کاربرد کلمه خورمک

جودت ترکای اسامی الکساس و الهاس را نامی مربوط به یک ایل در عثمانی دانسته‌است. مارک سایکس، کاسیانی(Kassiani) را به عنوان یکی از طوایف خلکانی ایل میلان نام می‌برد و حضور ۵۰۰ خانواده الخاس(Al Khass) در جنوب حلب را ثبت نموده‌است نوری درسیمی خورمک (Xormek) را به عنوان شاخه ای از الکساس در میان مردم اورفا ذکر کرده‌است. خورمک‌ها از مردمان کُرد در کردستان ترکیه به‌شمار می‌روند. سکونت گاه اصلی آن شهرستان چات(Çat) و منطقه کوسان(Kosan) در استان ارزروم و شهرستان مَکیران(Macîran) در سیواس و شهرستان مازگیرت در درسیم می‌باشد. مَکیران دراسناد عثمانی با نام حمید آباد چیت(Çît) نیز آمده‌است. در مکیران ۹۰ روستا وجود دارد که علوی هستند و به زبان کردی و در ۱۰ روستای آن به ترکی صحبت می‌کنند. دیگر مردم مکیران ایزولی، شادی و خیرانی می‌باشند.