خواسه

معنی کلمه خواسه در لغت نامه دهخدا

خواسه. [ خ َ س ِ ] ( اِ ) صورتی باشد که در فالیزو زراعتها نصب کنند، وحوش و طیور از این رمیده آسیبی بکشت زار نرسانند. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( ناظم الاطباء ). مترسک.

جملاتی از کاربرد کلمه خواسه

غرض از مزاحمت اين بود كه مى خواستم بگويم كه اين جانب سعيد ترشانى ساكن كاشمر، كتاب شما را با عنوان چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام خواندم و چنان مجذوب آن شدم كه تا به حال دوبار آن را مطالعه كردم و هر با مرا دگرگون نموده و اطلاعات مفيدى را به دست آورده ام . حضرت عالى در آخر كتاب از خوانندگان خواسه ايد كه كرامات حضرت را برايتان بنويسند و بفرستند. بنده هم تصميم گرفتم عنايتى كه آن حضرت به من كرده را برايتان باز گو كنم تا آن را در كتابتان بنويسيد، شايد موردنظر و مقبول واقع گردد.