خساسه

معنی کلمه خساسه در لغت نامه دهخدا

خساسه. [ خ َس َ ] ( ع مص ) خسیس شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ) ( از مصادر زوزنی ). || حقیر شدن. خوار شدن. ( از مصادر زوزنی ). || ناکس شدن. فرومایه شدن. ( دهار ).
خساسه. [ خ َ س َ ] ( ع اِمص ) فرومایگی.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
خساسه. [ خ ُ س َ ] ( ع اِ ) آنچه اسب به وی تعلل کند. ( منتهی الارب ). || مال اندک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || اسب دوانی. ( از ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه خساسه

... و اعصمنى من ان اظن بذى عدم خساسه ، اواظن بصاحب ثروه فضلا، فان الشريف منشرفته طاعتك ، و العزيز و من اعزته عبادتك ،فصل على محمد و آله ... و ايدنا بعز لايفقد... (572)