خراشه

معنی کلمه خراشه در لغت نامه دهخدا

( خراشة ) خراشة. [ خ ُ ش َ ] ( ع اِ ) حق اندک. یقال : لی عنده خراشة. || آنچه بیفتد از چیزی چون بخراشند آنرا با آهن و جز آن. ( از منتهی الارب ).
خراشة. [ خ َ ش َ ] ( اِخ ) ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر:
و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا
میاها تحامتها تمیم و عامر.( العقد الفرید ج 6 ص 26 ).
خراشه. [ خ َ ش َ ] ( اِ ) آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. ( از ناظم الاطباء ). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است ، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت.

معنی کلمه خراشه در فرهنگ فارسی

حق اندک، آنچه هنگام تراشیدن چیزی از آن بریزد
بن عمر و العبسی نام یکی از شعرای عرب است .

جملاتی از کاربرد کلمه خراشه

گلادیاتورها هوادارانی افراطی داشتند. زنان ثروتمند برای داشتن عرق بدن و خراشه‌های پوست بدن گلادیاتورها در میدان نبرد حاضر بودند پول زیادی بدهند تا از آن به عنوان مرطوب‌کننده استفاده کنند.