خجو

معنی کلمه خجو در لغت نامه دهخدا

خجو. [ خ ُ ] ( اِ ) پرنده ای است که آنرا چکاوک خوانند و بعربی قبره گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در حاشیه برهان قاطع آمده است : خجو مصحف «چغو» است. || خارپشت. مرنگو. بهین. کوله. تشی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ).
خجو. [ خ َج ْوْ ] ( ع مص ) خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن. ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). || کج کردن کوزه. ( از متن اللغة ) .

معنی کلمه خجو در فرهنگ فارسی

خاک پاشیدن بپای خود در راه رفتن

جملاتی از کاربرد کلمه خجو

قریه جوی غلامان، جوی ولی عصر، برگیر، هفتاد نفر، خمی توت، رشک، سنگ شهرک، لنده بیدک، کورک، بیدک، شگاتک، کرک توغی، دهن خجو، پانه جوی، باغبان، قاسم اَباد، سرخ سرک، لختوغی، ناسو، زرد گلان، کندوها و غیره که در اطراف مسیر این رودخانه قرار داشته، و این رود در رشد اقتصادی مردم تأثیر بسزای دارد.