خاص بیک. [ خاص ص ب ِ ] ( اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر آرد: وی در کوشک مرغزار همدان در وقتی که از غرائب اقمشه و نفائس امتعه و اسلحه گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشکش نزد سلطان محمد آورد بزانوی ادب در آمد و در باب تمشیت امور جهانداری سخنان بعرض میرسانید در آن اثنا ابن قیماز نام عزرائیل وار گریبانش بگرفت و گفت برخیز که این جای موعظه نیست و همان ساعت صارم و محمدبن یونس خاصبک و زنگی جاندار را که از جمله مخصوصان وی بود به گوشه ای بردند و سر آن دو بیگناه را از تن جدا کردند. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 527 ). خاص بیک. [ ] ( اِخ ) رجوع به ابوکالیجار گرشاسب دوم شود.
معنی کلمه خاص بیک در فرهنگ فارسی
یکی از امرائ بسیار نزدیک آل سلجوق بود .
جملاتی از کاربرد کلمه خاص بیک
با مرگ سلطان مسعود، چون فرزند پسر نداشت، امیر خاص بیک بلنگری، که خود میخواست زمام امور را در دست گیرد، ملکشاه(۵۴۷–۵۴۸ه. ق) برادر محمد را سلطان اعلام کرد و به نام او با لقب معین الدین خطبه خواند. اما اندک زمانی بعد اعلام کرد که ملکشاه از استعداد سلطنت برخوردار نیست و به همین دلیل او را به زندان انداخت و برادر او محمد(۵۴۸–۵۵۴ه. ق) را به سلطنت رساند. سلطان محمد با به قدرت رسیدن ابتدا دستور قتل امیر خاص بیک و امیر جاندار زنگی را صادر کرد. از این رو سایر امرا به وحشت افتاده و خواهان حکومت سلیمانشاه عموی محمد شدند. خلیفه هم که با حکومت سلطان محمد موافق نبود، سلیمانشاه را به گرفتن حکومت تحریک کرد و به نام او خطبه خواند. از طرف دیگر ملکشاه مخلوع هم با یارانش به سلیمانشاه پیوسته و به همراه قوای کمکی خلیفه راه همدان را در پیش گرفت. سلطان محمد هم از قطب الدین مودود اتابک موصل و نایب دار زین الدین علی کوچک کمک خواست و سلیمانشاه را شکست داد. (۵۵۱ه. ق) و چون سلیمانشاه با نیرویی اندک به سمت بغداد عقبنشینی کرد، به دست علی کوچک دستگیر شد.