حساب نمودن

معنی کلمه حساب نمودن در لغت نامه دهخدا

حساب نمودن. [ ح ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) حساب کردن. به حساب آوردن. اعتبار کردن. فرض کردن.

معنی کلمه حساب نمودن در فرهنگ فارسی

حساب کردن قابل اعتبار بودن قابل فرض بودن

جملاتی از کاربرد کلمه حساب نمودن

و با وجود تهديد و وعيد، اينطور باز انسان ظلوم وجهول به پنج روز عمر و به دور روز دولت ، چنان مغرور است كه گويا هرگز نخواهدمرد و يا آنكه بعد از مردن كسى متعرض حساب او نخواهد شد در صورتى كه يقين حاصل است كه حق تعالى از پادشاه و گدا مثقال ذره را حساب مى طلبد، و به عدل و قسط در ميان بندگان حكم فرمايد چنانچه فرموده و نضع الموازين القسطليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة منخردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين ، سوره انبياء، آيه 47 مى گذاريم ترازوهاى عدالت رادر زور قيامت ، لاجرم ستمديده نمى شود كسى به چيزى و چنانچه چيزى به وزن دانه خردلى باشد، مى آوريم ما آن را و بس هستيم ما براى حساب نمودن .