حداق

معنی کلمه حداق در لغت نامه دهخدا

حداق. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حدقة. ( منتهی الارب ). سیاهه های چشم. دیده های چشم.

جملاتی از کاربرد کلمه حداق

طایفه کهن کلواری جانکی سردسیری از طایفه‌های کهن شهرستان لردگان می‌باشد با استناد به سنگ قبر ملابهمن کلواری جوانکی سردسیری که بر روی آن نوشته شده ملا بهمن فرزند ملا درویش کلواری جوانکی سردسیری (تاریخ وفات ۱۳۲۹ هجری قمری مصادف با سال ۱۲۸۹ هجری شمسی حدود ۱۰۷ سال پیش می‌باشد و البته باید در نظر داشت پدر ایشان ملا درویش که بر روی این سنگ با عنوان کلواری جوانکی سردسیری ذکر شده حداق ۵۰ سال زودتر فوت شده و پسوند جوانکی سردسیری حداقل حدود ۱۶۰ تا ۱۷۰ سال پیش برای صدا زدن این طایفه بکار برده می‌شد) می‌توان گفت این طایفه از طوایف جوانکی سردسیری بختیاری می‌باشد. و در حال حاضر با فامیلی‌های کلواری جانکی، طاهری، محمودی، بهمنی، جانکی، فرهادی در لردگان و قلعه تل ساکن می‌باشند و از معدود تیره‌هایی می‌باشند که هنوز پسوند فامیل جانکی دارند.