حاذ. ( ع اِ ) پشت. || آنجا از هر دو ران که دُم بر وی افتد. || پس ران مردم. ( مهذب الاسماء ). || حاذالمتن ؛ موضع انداختن نمدزین برپشت ستور. || خفیف الحاذ؛ قلیل المال. || کم عیال. || سبک دوش. || حال ؛ یقال هو خفیف الحاذ ای الحال ؛ او سبک حال است. ( مهذب الاسماء ). || نام درختی است. حاذ. ( اِخ ) نام موضعی به نجد.
معنی کلمه حاذ در فرهنگ فارسی
موضعی بنجد
جملاتی از کاربرد کلمه حاذ
ترسيدم اگر مرا ببيند به جاى ديگر برود، لذا خود را پوشيده داشتم . او آماده نماز شدو اول دعا كرد (يا من حاذ كل شى ملكوتا....) آنگاه وارد نماز شد. من به آن مكان نزديك شدم، چشمه آبى ديدم كه از زمين مى جوشيد. وضو ساختم و پشت سرش به نماز ايستادم .