تشبع

معنی کلمه تشبع در لغت نامه دهخدا

تشبع. [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) بتکلف سیر نمودن خود را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خود را سیر نشان دادن بدون سیر بودن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) || خود را آراستن بچیزی که ندارد و بسیار نمودن. ( از متن اللغة ). || افزون شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بار بار خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بدنبال هم خوردن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). بسیار خوردن. ( از المنجد ). || ادعا کردن زن بهره ای را نزد شوی خود بیش از آنچه وسنی های او دارند، تا آن را بخشم آورد. ( از متن اللغة ).

جملاتی از کاربرد کلمه تشبع

تشبع كل يوم مؤ منا فان اطعام المؤ مناءفضل من عتق رقبة
قال عليه السلام : تشبع كل يوم مؤ منا فان اطعام المؤ مناءفضل من عتق رقبة .(223)
نسائى در پاسخ آن ها گفت : آيا درباره معاويه حديث اللهم لا تشبع بطنه (يعنى خداونداشكمش را سيرمگردان ) را در فضيلتش بنويسم ؟
((اللهم لا تشبع بطنه ؛ خدايا شكم او را سير مگردان .))(131)