تجویل

معنی کلمه تجویل در لغت نامه دهخدا

تجویل. [ ت َج ْ ] ( ع مص ) بسی فاواگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گرد برآمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسی واگردانیدن. ( زوزنی ). بسیار گردانیدن. ( آنندراج ). در تاج العروس آرد: و جَوَّل َ تجوالاً، عن سیبویه قال و التفعال بناء موضوع للکثرة کفعلت فی فعلت وفی العباب جال تجوالاً و فی التهذیب جَوَّل َ البلاد تجویلاً؛ ای جال فیها کثیراً... ( تاج العروس ج 7 ص 266 ).

معنی کلمه تجویل در فرهنگ فارسی

گرد بر آمدن بسیار گردانیدن .

جملاتی از کاربرد کلمه تجویل

سیبا وقتی آن‌ها به فرانسه مشغول گفتگو درباره او هستند متوجه دروغگویی آن‌ها می‌شود و آن‌ها مجبور می‌شوند دربارهٔ فیلیپ توضیح دهند. با ورود پدر اودال به فرانسه فیلیپ خاکستر اودال را به او تجویل می‌دهد و با واکنش نامناسب پدر او مواجه می‌شود که چرا جسدد او را سوزانده است و از جمع کردها می‌گریزد.