معنی کلمه تاج اسکندری در لغت نامه دهخدا
نگه کن که ماند همی نرگس تو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را.ناصرخسرو.|| تاج پادشاهی ارجمند.
از اسکندر بهعنوان یکی از بزرگترین فاتحان تاریخ یاد میشود.او بانی اصلی گسترش فرهنگ و تمدن یونانی در جهان، آغاز عصر هِلِنیسم و پیدایش جادهٔ ابریشم بود.کشورگشاییهای اسکندر موجب بروز پراکنش فرهنگی در دنیای آن روزها شد. او بیش از بیست شهر جدید بنیان گذاشت که نام اسکندر را بر خود داشتند و مشهورترینشان اسکندریه در مصر است.
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِ) کلاه جواهرنشان که سلاطین بر سر می گذارند. (فرهنگ نظام ). افسر و آن چیزی است که برای پادشاهان با زر و جواهر سازند. (از منتهی الارب ). آن است که بطور کلاه بر سر می نهند و مکلل به جواهر باشد. (آنندراج ). اکلیل و پارچه ٔ مزین بجواهر که سلاطین برپیشانی می بستند. (فرهنگ
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن الفرکاح . وی یکی از مشاهیر دوران خلیفه ٔ الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن بنت الاعز. از مشاهیر دوران خلیفه الحاکم بامراﷲ. سیوطی نام ویرا در ذیل احوال الحاکم بامراﷲ بدینسان آرد: در سال 663 هَ . ق . در کشور مصر داوری قضات چهارگانه تجدید شد و از هر یک از مذاهب اربعه یک قاضی تعیین شد و سبب آن
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن میسر المورخ . وی از مشاهیر زمان الحاکم بامراﷲ بوده . رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
تاج
لغتنامه دهخدا
تاج . (اِخ ) (الَ ...) اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث . وی از جعفر الهمدانی و ابن المقیر روایت کند