بیماری برص

معنی کلمه بیماری برص در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَرَص (به فارسی، پیسی)، گونه ای بیماری پوستیِ مُزمِنِ ناواگیر که به شکل لکّه های سفید نرمِ کمابیش بزرگ بر اندامهای گوناگون تن آدمی حادث می شود و گاهی سراسر تن را فرا می گیرد.
به سبب همانندی برخی از علتها و نشانهای پیسی با چند بیماری پوستیِ دیگر ــ بویژه بَهَق (معرّبِ بَهَک) و جُذام (خوره) ــ از قدیم غالباً برص را بِناروا مترادف با جذام یا یکی از مقدّماتِ آن دانسته و شخصِ «مَبْروص» یا «أبرص» (= مبتلا به برص) را همچون جذامیان، منفور و مطرود (از اجتماع) داشته اند.
بازتابی از این خَلط را در برخی از کهنترین متنهای دینی و تاریخیِ بازمانده می توان یافت؛ مثلاً، در اوستا از پیسی، با نامِ sa- ¦ pae (به معنایِ «مَجذوم» (= مَبروص) و «جذام» (= برص))، به عنوان یکی از «داغ خوردگانِ اهریمن» (همچون کوژپُشتان، «تباهْدندانان» و روسپیان)، چند بار ذکری رفته است.
یا در وَندیداد ۲:۲۹ و ۳۷، که اهورا مزدا به جَم دستور می دهد که sa- ¦ pae را به «وَر» (پناهگاهی زیرزمینی که جم به فرمان او برای حفظ نمونه های آدمیان و جانوران و گیاهان نیکو و سودمند از بلای طوفان سهمگین قریب الوقوعی مانند طوفان نوح، ساخت) نپذیرد و راه ندهد، و یا در یَشتها (بند ۹۲)، اَناهیتا، ایزدْبانوی آبها، حکم می کند که «پیسِ جداکردهْ تن» (= مجذومی /مبروصی «که باید جدا و دور از دیگران نگاه داشته شود» ؟) نباید از بیاشامد.
نکته ای که خَلطِ برص و بهق سفید و خوره را نزد ایرانیان باستان تأیید می کند اشاره به کبوتران سفید در گزارش هرُدوت (مورّخ یونانی، قرن پنجم ق م) است : «(در پارس،) مبتلایان به جَرَب و برص را جدا و (سکونت در) شهر را برای آنان ممنوع می سازند.
(پارسیان = ایرانیها) می گویند که این بیماریها عقوبتِ اهانت به خورشید است ... بسیاری از ایشان حتی کبوترهای سفید را هم به دور می رانند، گویی که این کبوتران نیز مرتکب همان اهانت شده اند.» نزد عبرانیان باستان نیز «بَلاء» یا «ضَرْبه» برص معروف و بسیار مکروه بود.
آنان بر این باور بودند که برص به عقوبت گناهکاری (سرپیچی از دستورهای الهی) بر بعض ایشان نازل می شد؛ سِفرِ اَعداد ۱۲:۱۰، که خداوند مریم، خواهر موسی علیه السلام، را به سبب بدگویی از آن حضرت، آناً «بَرْصاء به سفیدی برف» گردانید.
نشان شناسی افتراقی
در شریعت موسوی، دستورهای مشروحی به کاهنان قدیم برای تمییز برص از بیماریهایی چون بهق و قوباء و سَعْفَه، و نیز برای «تطهیر» شرعی مبروصان پس از بهبود بیماری آنان، داده شده است.
هیچیک از این بیماریهای پوستی واگیر یا کُشنده شمرده نشده و آن دستورها فقط برای تعیین «نجاست» یا «طهارت» شرعی ضایعات پوستی است.
برخی از حکمای قدیم، از جمله، بعض پزشکان دوره اسلامی کوشیده اند که تفاوت میان برص، بهق، جذام حقیقی و مانند اینها را تبیین کنند.
← افتراق برص و بهق
حدوث برص را عموماً ناشی از «غلبه بَلْغَم (یا خِلط بلغمی) بر خون و ضعف «قوّه مُغیِّره» («نیروی دگرگون کننده»، یعنی قوه ای که، به گمان قدما، غذای موجود و جاری در خون را تماماً موافق مزاج اَجزای اندامها می گرداند) در فلان اندام (یعنی اندامی که پوست آن دچار پیسی شده است)، در صورتی که آن ضعف از بَدی و فسادِ مزاجِ سرد باشد» دانسته اند.
حدیثی نبوی درباره برص زایی آبِ «مُشمَّس» («آفتاب خورده») یا «مُسخَّن فی الشمس» («در آفتابْ داغ شده») نقل کرده اند (با ترکیب و عبارات مختلف؛ مثلاً، به روایت محمد بن حسن طوسی از امام جعفر صادق ، علیه السلام : «آبی که در آفتاب داغ کرده شود، با آن وضو نسازید، خود را با آن نشویید و با آن، آرد خمیر نکنید زیرا مورثِ برص می شود».
در شرح این حدیث توضیح داده است که این نهی مخصوص آبی است که تازیان در آفتاب سوزان حجاز در آوندهای مِسین و رویین گرم می کردند و بر اثرِ «قوّت حرارت آفتاب ... ذرّه های خُرد ... از جِرم آن اَوانی مُنحلّ ... و به آب آمیخته شود، و چون کسی آن آب را بر اندام ریزد، آن ذرّه ها در مَسامّ نشیند و مسام ببندد.
و چون مسام بسته شود، سطح پوست سخت گردد و بخار اندر تن مُحتقِن شود و رطوبت غلیظ گردد، و از آن جا برص پدید آید».
درمان
...

جملاتی از کاربرد کلمه بیماری برص

از مهم‌ترین این شایعات تغییر رنگ پوست، بینی و چهره‌اش بود. رنگ پوست جکسون از اواسط دههٔ ۸۰ شروع به روشن شدن کرد و شکل بینی و چهره‌اش تغییر کرد. روشن شدن رنگ پوستش به‌خاطر بیماری برص (ویتیلیگو یا پیسی) بود که در آن رنگ‌دانه‌های پوست از بین رفته، بی‌رنگ شده و منجر به ایجاد لکه‌های سفید روی پوست و حساسیت به نور خورشید می‌شود برای معالجه این بیماری جکسون مجبور بود تا از لوازم آرایشی و کرم‌های تجویزی برای پوست استفاده کند. این آرایش‌ها باعث شد تا صورت او کمی به شکل زنان در آید که همین نیز باعث به وجود آمدن شایعاتی جدید شد.
بصیری از شاعران دیوانی در عصر عثمانی بود که خودش نامش را محمد بن احمد بن ابی المعانی المرتضی گزارش کرده‌است. از وی با عنوان بصری سامی نیز یاد شده‌است. درباره زادگاه وی، منابع دچار اختلاف هستند، اکثر تذکره‌نویسان او را ایرانی‌تبار و از اهالی خراسان گزارش کرده‌اند. با این وجود بصری در سیاحت‌نامه خودش، محل تولدش را یکی از شهرهای عجم گزارش می‌کند. اما برخی بر این عقیده هستند که وی در نزدیکی مرز ایران به دنیا آمده‌است. گروهی بر این باورند که بصیری در بغداد به دنیا آمده‌است. وی دوران جوانی خویش را نزد سران اوزون حسن، حکمران آق قویونلو به سر می‌برد و قصیده‌هایی در مدح آنان سروده‌است. وی در سال ۹۲ قمری (۴۸۷ میلادی) به هرات عزیمت کرد و در آنجا با امیر علیشیر نوایی و جامی آشنا شد. پس از مدت‌ها،سفارش نامه‌هایی از این گروه به دست وی می‌رسد و او تصمیم می‌گیرد تا به استانبول سفر کند. وی در این سفر به دربار سلطان بایزید دوم راه می‌یابد و به جهت لطایف سخن و اشعار و نکته‌دانی‌اش، ملازم و مصاحب سلطان احمد (دامام پادشاه) می‌گردد. وی در مدت حضور در استانبول، مدتی عهده‌دار دفترداری شد و از محل درآمد اوقاف مسجد ایاصوفیه، مستمری دریافت می‌کرد. منابع آورده٬اند که بصیری دیوان اشعار امیر علیشیر نوایی را با خود به استانبول آورده بود نوایی را به شاعران عثمانی استانبول شناساند. همین فعالیت او، یکی از دلایل اهمیت وی در تاریخ ادبیات دیوانی عثمانی است. وی در نهایت به سال ۴۱ قمری (۵۳۵ میلادی) بر اثر بیماری برص از دنیا رفت.