بلقندر. [ ب َ ق َ دَ ] ( اِ ) دشنام و قدح. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( هفت قلزم ). بلغندر. و رجوع به بلغندر شود. بلقندر. [ ب ُ ق َ دَ ] ( اِ، ص ) ملحد و بی دیانت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). بلقدر. و رجوع به بلقدر شود : بزر و مال مردمان اندر هست بر اعتقاد بلقندر.خلاق المعانی.
جملاتی از کاربرد کلمه بلقندر
پس از مرگ طغاتیمور امیر ولی استرآبادی پسر شیخ علی هندو (حاکم استراباد) به شهر نسا گریخت و پس از گردآوری سپاه بر پهلوان علی بلقندر، حاکم سربداری استراباد، هجوم آورد و شهر را تصرف کرد