بلعته

معنی کلمه بلعته در لغت نامه دهخدا

بلعته. [ ب َل ْ ل َ ت ُ هَُ ] ( ع جمله فعلی ) بلع کردم او را. آنرا فروبردم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- صیغه «بلعته ُ» ی آن را خواند ؛ آن را به حلق فروبرد. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || در تداول عامیانه ، آن را برخلاف حق تصرف کرد و بالا کشید. ( فرهنگ فارسی معین ).

جملاتی از کاربرد کلمه بلعته

حاطب بن ابى بلعته پس از تحويل گرفتن هدايا به سوى مدينه حركت نمود و در ميان راه، دين اسلام را پذيرفته و به مسلمانى درآمدند، ولى برادرشان ((مايور)) بر كيش خودباقى ماند، تا اين كه در مدينه به دست پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان شد.(174)

در آن بين حاطب بن ابى بلعته يكى ازياران رسول خداصلى الله عليه و آله و از اهل بدر و همان كه نامه حضرت را به پادشاه مصر برده بود، اشتباه عجيبى كرد و به اهل مكه نوشت : رسول خدا در فلان روز به مكه لشكركشى خواهد كرد بيدار باشيد. درتفسير على بن ابراهيم نقل شده : قريش از خانواده حاطب كه در مكه بودند خواستند كه به حاطب نامه نوشته و جريان را جويا شوند، وى نيز در جواب آنها چنين نامه اى نوشت .