بلجیک

معنی کلمه بلجیک در لغت نامه دهخدا

بلجیک. [ ب ِ ] ( اِخ ) بلژیک. معرب بلژیک ، که در عهد قاجاریه در ایران معمول بود. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلژیک شود : و لما وصل ارمانوس ملک الروم الی حلب سنة 421 هَ. ق. و معه ملک الروس و ملک البلغار والالمان و البلجیک... ( معجم الادباء یاقوت ج 4 ص 72 ).

معنی کلمه بلجیک در فرهنگ فارسی

در عهد قاجاریه به جای [ بلژیک ] معمول بود .

جملاتی از کاربرد کلمه بلجیک

البستکی/بستکی که ریشه در بستک دارند (اچمی)، خنجی از خنج (اچمی)، زینل، خوری، گله‌داری از گله‌دار (اچمی بیخی)، اسیری از اسیر، مال الله (اچمی)، کوهیجی از کوهیج، بوشهری (لُر) از بوشهر، شکیب، بهزاد، الشيرازي/شیرازی از شیراز، ثقفی، گراشی از گراش، کانو، کازرونی از کازرون، دشتی از دشتی، ابل، بوچیری، جمشیر یا جمشید، جانگیر، شریف یا شریفی، دیلمی از دیلم، بلجیک، دیری از دیر، دیوانی، عجمی، جواهری، اسفندیاری، رویان، رستم/رستمی (رخی عوض کردن به نام الفردان)، عجیمی، اخترزاده، راستی، ترک، ادیبی، فردوسی، آغا، فخرو، فالامرزی از فرامرزان، کریمی، اکبری (اچمی)، جعفری، فخراوی از بردستان، میرزا، تقوی، تورانی از توران (؟)، خوشابی، غلوم، حاجی، امیری، منصوری، شربتی، قناطی، رحیمی، ملک، انصاری، کاکولی، کوخردی از کوخرد (اچمی)، البلوشی از بلوچستان (بلوچ)، جناحی از جناح (اچمی)، عسکری و أشكناني از اشکنان (ترک یا خودمونی‌های اشکنان؟).