معنی کلمه بغاء در لغت نامه دهخدا
بغاء. [ ب ُ ] ( ع مص ) جستن کسی را و اعانت کردن او را در طلب. ( منتهی الارب ). طلبیدن کسی را. ( از اقرب الموارد ). بُغی ، بُغیَه ، بِغیَه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مصادر مذکور شود. جستن یعنی طلبیدن. ( مؤید الفضلاء ). خواستن. ( غیاث ) ( آنندراج ).
بغاء. [ ب َغ ْ غا ] ( ع ص ) ظاهراً حیوانی که حیوانات دیگر را فاسد کند ( از لحاظ جنسی ). ( از دزی ج 1 ص 102 ). و هذا الحیوان [ ای الضبع ] بغاء و ذلک انه لایمر به حیوان من جنسه الا «علاه ». ( ابن البیطار ).
بغاء. [ ب ُ ] ( ع ص ) جُسته.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). طلب. ( اقرب الموارد ).