بعنه

معنی کلمه بعنه در لغت نامه دهخدا

بعنه. [ ] ( اِخ ) ( پسر تنگی ) یکی از پسران رمون که از بندگان ایشبوشث بن یوناتان بود. وی با برادر خود ریکاب در عین ظهربخانه ایشبوشث درآمده وی را بکشتند و سرش را بخیال یافتن جایزه بداود آوردند لکن داود ایشان را بقتل سپرد. ( از قاموس کتاب مقدس ). || مردی که بازروبابل از اسیری مراجعت کرد. ( قاموس کتاب مقدس ).

جملاتی از کاربرد کلمه بعنه

ظاهر در سال ۱۶۸۹ در روستایی به نام عرابه در الجلیل واقع در شمال فلسطین چشم به جهان گشود. او از همان دوران کودکی آروزی ایجاد حکومتی مستقل در فلسطین را در سر داشت. او در سال ۱۷۲۱ در پی امتناع از پرداخت مالیات مردم روستای بعنه به مأموران مالیات و حکام عثمانی با حکومت مرکزی درگیر شد و توانست بر بخش‌هایی از شمال فلسطین و الجلیل حکومت خود را دایر کند. پس از اخراج و عزل حاکم ترک، سریعاً وفاداری خود را به فرماندار صیدا اعلام کرد و وی به عنوان والی طبریه و مناطق تحت تصرف خود منصوب گشت و به همراه خانواده خود به شهر طبریه نقل مکان نمود. وی توانست قدرت را از دست مسیحیان دروزی خارج کرده و با کمک وزیر خود ابراهیم صباغ پای تجار اروپایی به تجارت سرزمین فلسطین را باز کند و رونق ببخشد. او با انحصاری کردن بعضی کالاها و محصولات مهم و ارزشمند و وضع مالیات، ثروت بدست آمده را صرف توسعه و آبادانی بیشتر فلسطین کرد.