معنی کلمه ببغاء در لغت نامه دهخدا
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.منجیک.
ببغاء. [ ب َ ] ( اِ )آتشدان. مجمره. || محراب.
ببغاء. [ ب َب ْ ب َ ] ( اِخ ) لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر ( متوفی بسال 398 هَ. ق. ) است بجهت لثغت زبان او. ( منتهی الارب ).بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. ( از انساب سمعانی ). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک کرد و او را رسائلی است و شعر او سیصد ورقه است. ( از ابن الندیم ). رجوع به ابوالفرج ببغاء شود.