ببغاء

معنی کلمه ببغاء در لغت نامه دهخدا

ببغاء. [ ب َ / ب َب ْ ب َ ] ( ع اِ ) بپغا. طوطی. ( مهذب الاسماء ). طوطک. ( فرهنگ اسدی ).طوطی سبزپر. ( منتهی الارب ). حرف ثانی را بای فارسی نیز نوشته اند. ( غیاث اللغات ).باء دوم را مشدد نیز نوشته اند [ ب َب ْ ب َ ] و اصل این کلمه هندی است و فرانسویان از عربی گرفته پاپگ گفته اند. ( یادداشت مؤلف ). مرغکی است سبزرنگ به اندازه کبوتر ( حمام ) که آنچه بشنود بازگو کند، اصلاً هندی است ، منقار آن سرخ رنگ است ولی نوع نوبی آن منقار سیاه دارد. گویند نوعی سپیدرنگ نیز از آن دیده شده است و گویا یکی از نوع سپید آن به معزالدوله ابن بویه هدیه داده بودند که نوک و پای آن سیاه رنگ بود و بر سر زائده ای پسته ای رنگ داشت. مرغی تیزفهم است و اصوات را بازگو می کند و تلقین پذیر است. شاهان و امرا آن را نگاه دارای میکردند. طعمه رابکمک پای میخورد آنسان که انسان با دست خورد. نوع هندی آن برای تعلیم مناسبتر از نوع نوبی آن است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 78 ). و رجوع به طوطی شود :
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.منجیک.
ببغاء. [ ب َ ] ( اِ )آتشدان. مجمره. || محراب.
ببغاء. [ ب َب ْ ب َ ] ( اِخ ) لقب ابوالفرج عبدالواحد مخزومی شاعر ابن ابی نصر ( متوفی بسال 398 هَ. ق. ) است بجهت لثغت زبان او. ( منتهی الارب ).بجهت فصاحت و لطف سخن این لقب را به وی داده اند. ( از انساب سمعانی ). شاعری خوشگوی بود و خدمت سیف الدوله را درک کرد و او را رسائلی است و شعر او سیصد ورقه است. ( از ابن الندیم ). رجوع به ابوالفرج ببغاء شود.

معنی کلمه ببغاء در دانشنامه آزاد فارسی

بَبَّغاء (نصیبین ۳۱۳ـ بغداد ۳۹۸ق)
(در عربی به معنی طوطی) لقبِ ابوالفرج عبدالواحد بن نصر، شاعر و کاتب عرب. او را به سبب لکنت زبان، یا شاید فصاحت بیان، ببّغاء می گفتند. در حلب، به دربار سیف الدولۀ حمدانی پیوست. پس از مرگ سیف الدوله، به نقاط مختلف رفت و سرانجام در بغداد سکونت کرد. ابن ندیم از شمار اشعار او یاد کرده است. بعضی از سروده ها و نوشته های وی در یتیمة الدّهر ثعالبی آمده است.

جملاتی از کاربرد کلمه ببغاء

((خليفه اى در قفسى ميان وصيف و بغا قرار دارد مانند ببغاء (طوطى ) هر چه آن دو به اوبگويند مى گويد)).