اندماج

معنی کلمه اندماج در لغت نامه دهخدا

اندماج. [ اِ دِ ] ( ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن. ( از اقرب الموارد ). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مدور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرد شدن. مدور شدن. ( یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح حکما به معنی تکاثف و مقابل تخلخل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تخلخل و تکاثف شود.

معنی کلمه اندماج در فرهنگ عمید

۱. درآمدن در کاری یا امری.
۲. داخل شدن به درون چیزی.
۳. استوار شدن.

معنی کلمه اندماج در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - در آمدن در امری داخل شدن. ۲ - استوار شدن .

معنی کلمه اندماج در ویکی واژه

درآمدن در کاری یا امری.
داخل شدن به درون چیزی.
استوار شدن.
در اصطلاح حکما به معنی تکاثف و مقابل تخلخل است .

جملاتی از کاربرد کلمه اندماج

كز نيستان : حقايق موجودات كه از حيثيت اندارج و اندماج در غيب هويت ذات مسمى اند به(شئون ذاتيه ) و (حروف ) عاليات در آن مرتبه از حضرت ذات مقدسه و از يكديگرممتاز نيستند - لا علما و لا عينا - و آن مرتبه را غيباول و تعين اول مى گويند.