امیم. [ اَ ] ( ع ص ) نیکوقد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). خوش قدوقامت. ( یادداشت مؤلف ). || آنکه دماغ او را ضربی رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنکه سرش مجروح باشد وشکستگی سر به ام الرأس رسیده باشد. ( از آنندراج ). ج ، امائم. || قصدکرده شده. ( ناظم الاطباء ). امیم. [ اَ ] ( ع اِ )سنگی که بدان سر شکنند. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). ج ، امائم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به امیمة شود. امیم. [ اِ ] ( ع اِ ) ممال امام : گفت امت مشورت با که کنیم انبیا گفتند با عقل امیم. مولوی ( مثنوی ).آفتابا با چو تو قبله وْ امیم شب پرستی و خفاشی می کنیم.مولوی ( مثنوی ).و رجوع به امام شود.
معنی کلمه امیم در فرهنگ عمید
= اِمام
معنی کلمه امیم در فرهنگ فارسی
ممال امام
جملاتی از کاربرد کلمه امیم
گفت امت مشورت با کی کنیم انبیا گفتند با عقل امیم
اما ایرانیان و عامهٔ مجوس کاملاً منکر طوفان اند و برآنند که پادشاهی در میان ایشان از گیومرث گلشاه که به نظر آنان نخستین انسان است، پیوسته وجود داشتهاست. [بیرونی پس از نقل عقاید گوناگون دربارهٔ طوفان نتیجهگیری میکند که:] و این قبیل آشفتگیها در حکایات شنونده را به شک میاندازد و او را به تصدیق آنچه در برخی کتب است وامیدارد که گیومرث انسان اولین نبوده، بلکه او کامر[=جامر] پسر یافث پسر نوح است؛ و گیومرث سروری سالخورده بود که در کوه دنباوند(=دماموند) مستقر شد و آنجا را به تصرف خود درآورد تا آنکه کمکم کارش بالا گرفت، و مردم (در آن زمان) در حالتی همانند دوران نخستین و آغاز پیدایش بودند، بعد او و بعضی از فرزندان او بر اقالیم فرمانروا شدند. گیومرث در آخر راه ستم پیش گرفت و نام خود را آدم نهاد و گفت هر کس که مرا به نامی جز این بخواند، گردنش میزنم؛ و بعضی ایرانیان میگویند که او امیم پسر لاود پسر ارم پسر سام پسر نوح بودهاست. این مطلب که قدرت شاهی بنیان نهاده شد تا بر بی نظمی و بی عدالتی و ستمی که میان آدمیان حکمفرما بود، لگامی باشد، روایتی است از بیرونی که از کتاب مردی به نام سعید بن محمد ذُهلی استخراج کردهاست. این روایت که در آن گیومرث «پیشداد» خوانده شده، همچنین آمیزهٔ خاصی از افسانهٔ ایرانی نخستین زوج و افسانهٔ کتاب مقدس در مورد باغ عدن را دربردارد.