الاسماء و الصفات

معنی کلمه الاسماء و الصفات در دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] « الاسماء و الصفات» کتابی است به زبان عربی در یک جلد، نوشته ابوبکر احمد بن حسین بن علی بیهقی(384-458ق.)، محدث و فقیه شافعی نیشابور، درباره اسماء و صفات خداوند.
مولف چنانکه خود اشاره کرده، این اثر را به درخواست و تشویق ابومنصور محمد بن حسن بن ایوب اصولی نگاشته است.
کتاب در سه جزء(یک مجلد) سامان یافته و مشتمل بر مقدمه ای به قلم محقق اثر؛ دکتر عبدالرحمن عمیره، خطبه مولف و حدود نود باب می باشد.
از جمله مباحث مهم کلامی اسماء و صفات خداوند است که از قرن دوم هجری در محافل کلامی امامیه و اهل سنت، از جمله معتزله مطرح شد. اسماء و صفات معمولا از دیدگاه پدیدارشناسی و معناشناسی و هستی شناسی بررسی می شود. متکلمان و محدثان، از جمله ابوبکر بیهقی بیشتر دیدگاه نخست را اختیار کرده اند. شیوه مولف بیشتر روایی است. وی با ذکر احادیث نبوی به نقل و توضیح روایات پرداخته و در بسیاری از موارد از صحاح سته بهره گرفته و بدان ها استناد جسته است. بیهقی چنانکه در مقدمه اثر خود اشاره کرده، قایل به توقیفی بودن اسماء و صفات الهی است. او نیز همچون معتزلیان بغداد و برخی از متکلمان امامیه بر این اعتقاد است که در نامیدن و وصف کردن خداوند نباید از اسماء و صفات منصوص در کتاب و سنت و اجماع البته اجماع سلف قبل از ظهور بدعت ها تجاوز کرد. وی در اثر خود نیز مقید بوده است که از این حد فراتر نرود.
بیهقی صفات خداوند را به دو دسته تقسیم کرده است:1)صفات ذاتی که ازلی و ابدی باشد.2)صفات فعل که فقط ابدی اند. مولف در باب اول آیاتی از قرآن کریم و چند حدیث نبوی که در آن ها بر اثبات اسماء الهی تاکید شده نقل کرده و در ابواب بعدی از شمار اسماء الهی سخن به میان آورده است. به گفته وی، قول رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که خداوند دارای نود و نه اسم است، به معنی نفی سایر اسماء نیست، بلکه منظور آن حضرت از تحدید اسماء ذکر اخص و آشکاراتر آن هاست. بیهقی با استناد به قول ابوعبدالله حسین بن حسن حلیمی درباره ذات باری تعالی اعتقاد و اقرار به پنج اصل زیر را واجب شمرده است: 1) اثبات ذات باری که موجب رفع تعطیل است. 2)اثبات وحدانیت خداوند که موجب برائت از شرک است. 3) اثبات اینکه او نه جوهر است و نه عرض که دفع تشبیه می کند.4) اثبات اینکه ماسوای حق همه ابداع و اختراع او هستند که موجب برائت از قول به علت و معلول می شود. 5) اثبات اینکه خداوند مدبر آفریدگان خود است که موجب بطلان ادعای معتقدان به تدبیر طبایع یا کواکب یا ملائکه می شود. مولف بر این اساس در نخستین تقسیم بندی خود، اسماء الاهی را به پنج دسته تقسیم کرده است: 1) اسماء مربوط به اثبات ذات باری: قدیم، الاول و الآخر، الباقی، الحق المبین، الظاهر و الوارث. 2) اسماء مربوط به اثبات وحدانیت ذات: واحد، الوتر، الکافی، العلی. 3) اسماء نافی تشبیه مانند احد، عظیم، عزیز، متعالی، الباطن، الکبیر، السلام، الغنی، السبوح، القدوس، المجید، القریب، المحیط. 4) اسمایی که اثبات ابداع و اختراع می کند، مانند الله، الحی، القادر، العالم، الحکیم، السید، الجلیل، البدیع و....5) اسمایی که تدبیر حضرت حق را اثبات می کند. مانند: المدبّر، القیّوم، الرحمن الرحیم، الحلیم، الکریم، العفوّ، الغافر و....وی اسماء دیگری را نیز به نقل از ابوعبدالله حلیمی ذکر کرده است. او همچنین با استناد به سخن ابن عباس حروف مقطعه قرآن را، از جمله اسماء الهی دانسته و در شرح «کهیعص» گفته است: کاف از کریم، هاء از هادی، یاء از حکیم، عین از علیم و صاد از صادق برگرفته شده است. به گفته وی به نقل از ابوعبدالله حلیمی خداوند معانی تمامی اسماء را در لا اله الا الله گنجانده و ا ز همین رو است که آن را به خود اختصاص داده است. بیهقی کوشیده است که این قول را با تقسیم بندی پنج گانه اسماء و صفات تطبیق دهد. وی آیات و احادیث بسیاری درباره شأن و عظمت لا اله الا الله و فضیلت آن ذکر کرده است. بیهقی ضمن بیان صفات ذات و صفات فعل، صفات را به اعتباری دیگر، بر دو دسته؛ یعنی صفاتی-خواه صفات ذات و خواه صفات فعل- که با دلالت عقلی و صفاتی که بر اساس خبر- قرآن و حدیث-قابل اثبات اند، تقسیم کرده است. دسته اول، مانند حیات، قدرت، علم، اراده، سمع، بصر و کلام(صفات ذات) و خلق و رزق و احیاء و اماته و...(صفات فعل)، دسته دوم، مانند وجه، یدین و عین(صفات ذات) و استواء بر عرش، اتیان و نزول(صفات فعل). او همچنین معتقد است که صفات و اسماء ذات جدای از مسمّی نیستند؛ در حالی که صفات فعل جدای از ذات اند.

جملاتی از کاربرد کلمه الاسماء و الصفات

و در همان كتاب است كه احمد و بخارى و مسلم و بيهقى در كتاب الاسماء و الصفات روايتىآورده اند كه در آن ، راوى گفته : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: چهحال و روزى داريد و قتى كه پسر مريم (عيسى ) در بين شمانازل شود و امامتان از خودتان باشد؟0
فاعلم ان الانباء فى تلك الحضره هو اظهار الحقايق المستكنة فى الهوية الغيبيه علىالمرائى المصيقلة المستعدة لا نعكاس الوجه الغيبى فيها حسب استعداداتها النارله من حضرهالغيب بهذا الفيض الاقدس فالاسم الله الاعظم اى مقام ظهور حضره الفيض الاقدس والخليفة الكبرى و الولى المطلق هو النبى المطلق المتكلم على الاسماء و الصفات بمقامتكله الذاتى فى الحضره الواحديه و ان لم يطلق عليه اسم النبى و لا يجرى على اللهتعالى اسم غير الاسماء التى وردت فى لسان الشريعه فان اسماء الله توفيقة (39)
و ليعلم ان هذه الفضيلة ليست فضيلة تشريفية اعتبارية ، كفضيلة السلطان علىالرعية ؛ بل فضيلة حقيقة وجودية كمالية ، ناشئة من احاطته التامة و سلطنته القيومةظل الاحاطة التى لحضرة اسم الله الاعظم على سائر الاسماء و الصفات ، فان سائرالاسماء و الصفات من شؤ ونه و اءطواره و مظاهره و اءنوار فكما ان شرافة اسم الله اعظمالمحيط على سائر الاسماء ليست تشريفية اعتبارية و كذلك سائر الاسماء بعضهابالنسبة الى بعض ، كذلك الامر فى مربوب الاسماء المحيطة الذى هو النبى فىكل عصر و خصوصا نبينا - صلى الله عليه و آله - و هو مربوب امام ائمة الاسماء والصفات .(464)
ان الاسماء و الصفات الالهيه كلها كاملبل نفس الكمال ، لعدم لنقص هناك حتى يجبر، وكل كمال ظهور كمال الاسماء الالهية و تجليات واكمل الاسماء هو الاسم لكل الكلمات و مظهره الانسانالكامل المستجمع لجميع الصفات و الاسماء الالهية و المظهر لجميع تجلياته ، ففىالاسماء الالهية اسم الله اكمل و فى المظاهر الانسانالكامل اكمل و فى الشرايع شريعته اكمل ، وكمال شريعته بالولاية . و نسبة شريعته الى الشريع كنسبته الى صاحب الشرايع ، وكنسبة الاسم الجامع الى سائر الاسماء؛ فشريعته واقعة تحت دولة اسم ((الله ))الذىكان حكمه ابديا و ازليا. فان سائر الشرايع ايضا مظاهر شريعته ، و شريعتهكمال سائر الشرايع .(84)
و ليعلم ،ان هذه الفضيلة (74) ليست فضيلة تشريفية اعتبارية ، كفضيلة السلطانعلى الرعيه ؛ بل فضيلة حقيقية وجودية كمالية ، ناشئة من احاطته التامة و سلطنته القيومية، ظل الاحاطة التى لحضرة الاسم ((الله )) الاعظم على سائر الاسماء و الصفات ؛ فانسائر الاسماء و الصفات من شوؤ نه و اءطواره و مظاهره و اءنوار. فكما اءن شرافة اسم((الله )) الاعظم المحيط على سائر الاسماء ليست تشريفية اعتبارية و كذلك سائرالاسماء المحيطة ، الذى هو النبى فى كل عصر و خصوصا نبينا (ص ) الذى بعضهابالنسبة الى بعض ،كذلك الامر فى مربوب الاسماء هو مربوب السابقة و اللاحقة ؛بل كل النبوات من شؤ ون نبوته ؛ و نبوته (ص ) دائرة عظمية محيطة على جميع الدوائرالكلية و الجزئية و العظيمة و الصغيرة . (75)
قد حان حين ان تعليم معنى ((خلافة ))العقل الكلى فى العالم الخلقى . فان فىالظهور فى الحقايق الكونية و نبوته اظهار كمالات مبدثهالمتعال و ابراز الاسماء و الصفات من حضره الجمع ذىالجلال و ولاية التصرف التام فى جميع مراتب الغيب و الشهود، تصرف النفسالانسانية فى اجزاء بدنها (38)
و بالجمله ، مبداء سفر روحانى بيت مظلمه نفس است ؛ ومنازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است ؛ و غايت آن ذات مقدس حق است به جميع اسما وصفات در ابتداى امر براى انسان كامل ، و مضمحلا فيه الاسماء و الصفات در آخر امر، واسمى و صفتى و تعينى از اسما و صفات و تعينات است براى غير آن .
ان قرب الفرائض لايحصل الا بعد ((قربالنوافل )) فالقرب النوافلى استهلاك الاسماء و الصفات فيصير الحق سمعه و يده ،و القرب الفرائضى الاستهلاك الكلى الذاتى و الصفاتى المستتبع لابقاء العبد فىبعض الا حيان فيصير العبد سمع الحق و بصره فانحصول ((الولاية الكلية )) و ظهور ((البرزخية الكبرى ))لايحصل الا بعد قرب الفرائض ، و هو غاية المعراج الصعودى لنبينا - صلى الله عليهو آله - و لايحصل لغيره من الانبياء و الاولياء الا بالتبعية لا الاصالة .(477)
حكمت در نظر اهلمعرفت علم به حقايق اشياء است كماهى و ريشه و اساس همه اشياء، حقايق الهيه و نظاماسماء و صفات ربانيه است . و ما مى توانيم در تعريف حكمت بگوئيم (الحكمه هى العلم والمعرفه بحقايق الاهيه و نظام الاسماء و الصفات الربانيه و لوازمها من الاعيان الثابتهو ظهور دولها و حكومتها و سر مدا و دهرا و زمانا.
(فالولايه الخاصه و هى الولايه المحمديه قد تكون مقديه باسم من الاسماء وحدودها و قد تكون مطلقه عن الحدود معراة عن القيود بان تكون مقيده باسم من الاسماء و حدمن حدودها جامعه لظهور جميع الاسماء و الصفات واجدة لانحاء تجليات الذات فالولايهالمحديه مطلقه و مقيد و لكل منها درجات للميقيده بالعدد و للمطلقه بالشدة ولكل منها خاتم و يمكن ان يكون عالم من علماء امته خاتما للولايه المقيده و وصى مناوصيائه خاتما للولايه المطلقه و قد تطلق الولايه المطلقه على الولايه العامه والولايه المقيده على الولايه الخاصه و بما قررناه يندفع التشويش و الاضطراب فىكلماتهم و لا تناقض العابرات و لا تخالف و لا تخالف الديانات .