اطراق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَرَق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ طرق ، بمعنی مشک و رسته و نورد شکم. ( آنندراج ). || ج ِ طَرَق ، بمعنی خمیدگی مشک. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طَرَق شود. || ج ِ طَرْق ، بمعنی آبی که شتر در آن فرورود و در آن بشاشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طَرْق شود. || ج ِ طِرْق ، بمعنی دام و پیه و قوه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به طِرْق شود. - اطراق شکم ؛ قسمتهایی که بر هم نشینند. ( از اقرب الموارد ). اطراق. [ اِ ] ( ع مص ) سکوت کردن و سخن نگفتن. ( از اقرب الموارد ). خاموش گردیدن و نگفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خاموش بودن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فرودکردن چشم را و خوابانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اِرخاء دو چشم و نگریستن بزمین ، و در مثل آمده است : اَطْرِق ْ کَرا اِن النعامة فی القری ؛ در مورد کسی آرند که بنفس خود معجب باشد. و نیز در مثل آرند: اَطْرِق ْ اطراق الشجاع ؛ یعنی مار، و آن در مورد متکبر و داهی در کار گویند. ( از اقرب الموارد ). چشم در پیش افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || فروافکندن سر را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و منه فی وصف النبی ( ص ): اذا تکلم اطرق جلساؤه کأنما علی رؤسهم الطیر؛ای یسکتون و یغضون ابصارهم و لایتحرکون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق فلان به لهو؛ میل کردن بدان. ( از اقرب الموارد ). میل کردن به بازی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق فلان فحل خود را؛ گشن را برای گشنی بعاریت دادن بفلان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بعاریت دادن فحل گشنی را. ( تاج المصادر بیهقی ). || دنبال کردن شتران یکدیگر را. ( از اقرب الموارد ). از پی یکدیگر فراشدن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). در پی یکدیگر شدن شتران. || برآمدن بعض شب بر شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و صاحب اقرب الموارد آرد: یا صواب در این معنی اِطّراق است. || اطراق فلان صید را؛ دام نهادن برای آن. ( از اقرب الموارد ). || اطراق کسی ؛ پیاده ماندن وی. || زناشویی کردن کسی ، و از این معنی است : لااطرق اﷲ علیه ؛ یعنی خدای نگرداند بر وی چیزی که زناشویی کند. ( از اقرب الموارد ). و در منتهی الارب چنین است : لااطرق اﷲ علیه ؛ نگرداند خدای بر وی چیزی که خراب و تباه کند او را. || اُطرقت الجلد و العصب ( مجهولاً )، یعنی البست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطراق کسی برای دیگری ؛ سخن چینی کردن از وی تا او را در ورطه ای بیفکند. ( از اقرب الموارد ).
معنی کلمه اطراق در فرهنگ فارسی
اتراق . و در ذیل اتراق آرد توقف و لنگ کردن در سفر . مثال : چون به آباده رسیدیم اتراق کردیم . لفظ مذکور را بیشتر اهل ولایاتی استعمال می کنند که ترکی میدانند مثل آذربایجان و همدان .
معنی کلمه اطراق در دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:اتراق
معنی کلمه اطراق در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اطراق در دو معنا به کار رفته است:
۱. فرو افکندن سر
۲. در اختیار گذاردن حیوان برای جفت گیری.
از اطراق به مفهوم نخست در باب صلات سخن گفته شده است.
مفهوم دوم در باب تجارت و عاریه مطرح شده است. از اطراق به مفهوم نخست در باب صلات سخن گفته شده است. ← اطراق در نماز مفهوم دوم در باب تجارت و عاریه مطرح شده است. ← عاریه دادن حیوان نر برای جفت گیری ۱. ↑ مستند العروة (الصلاة) ج۳، ص۲۱۵. ...
جملاتی از کاربرد کلمه اطراق
و معناى آيه اين است كه روز فرقان آن روزى بود كه شما در قسمت پائين وادى اردو داير كرده بوديد و كفار در قسمت بالاى آن اطراق كرده بودند و پياده شدن شما در پائين و كفار در بالا با هم جور درآمد بطورى كه اگر مى خواستيد قبلا با كفار قرار داد كنيد كه شما اينجا و آنان آنجا را لشكرگاه كنند قطعا اختلافتان مى شد، و هرگز موفق نمى شديد كه به اين نحو جبهه سازى كنيد. پس قرار گرفتن شما و ايشان به اين نحو نهاز ناحيه و به فكر شما بود و نه از ناحيه و به فكر كفار، بلكه امر شدنى بود كه خداوند بر آن قضا راند، و اگر اينچنين قضا راند براى اين بود كه با ارائه يك معجزه و دليل روشن حجت خود را تمام كند، و نيز براى اين بود كه دعاى سابق شما را و آن استغاثه اى را كه از شما شنيد، و آن حاجتى را كه از سويداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده كند.
صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده كه : وقتى عصر شد، و رفته رفته تاريكى شبرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش را فرا گرفت ، خداوند خواب را بر ياران او مسلط كرد، و همه به حالت چرت درآمدند، و چون زمينى كه ايشان در آنجا اطراق كرده بودند ريگزار بود، و قدم هايشان مى لغزيد (و از اين ناحيه ناراحت بودند)، خداوند باران را برايشان نرم نرم نازل كرد تا زمين نمناك و سفت گرديد، و قدم ها استوار گشت، و همين باران در ناحيه لشكرگاه قريش مانند دهانه مشگ مى ريخت ، علاوه بر اين خداوند دل هاى كفار را پر از وحشت نمود، همچنان كه فرموده : (سالقى فى قلوب الذين كفرواالرعب ) .
و نيز آن افراد از مشركين مكّه كه در روز فتح ايمان آوردند، چگونه ممكن است اطمينانى بهايـمـان صـادق و خـالصـشان داشت ؟ با اينكه بديهى است همه كسانى كه حوادث سال هاى دعوت را مورد دقت قرار داده اند، مى دانند كه كفار مكّه و اطرافيان مكّه و مخصوصا صناديد قريش هرگز حاضر نبودند به پيامبر ايمان بياورند، و اگر آوردند به خاطر آن لشكرعـظـيـمـى بـود كه در اطراف مكّه اطراق كرده بود، و از ترس شمشيرهاى كشيده بر بالاى سـرشـان بود، و چگونه ممكن است بگوييم در چنين جوى نور ايمان در دل هايشان تابيده و نـفـوسـشـان داراى اخـلاص و يـقـيـن گـشـتـه ، و از صـمـيـمدل و با طوع و رغبت ايمان آوردند، و ذره اى نفاق در دل هايشان راه نيافت .
سال 1330 شمسى و ماه ذيحجه بود. مراسم بزرگ حج نزديك مى شد. در بين طلبه هاى حوزه علميه نجف از قديم مرسوم بود كه از نجف تا كربلا پياده به قصد زيارت دوره اى حركت مى كردند. البته در خور ذكر است كه اين زيارت به صورت گروه گروه انجام مى گرفت و مسير حركت هم از كنار شط كوفه صورت مى گرفت ، كه هم سر سبز و همداراى نخلستان و خانه هاى مسكونى بود و از راه ماشين رو به علت شنزار بودن و نداشتن قهوه خانه و ساير امكانات ، مسافرت فقط با ماشين آن هم در ميان شنزارها امكان پذيربود، آن زمان راه ميان نجف تا كربلا آسفالت نبود. خلاصه بناچار كاروانها پياده مى بايست از كنار شط كوفه آن هم روزى 4 فرسخ راه مى رفتند و شب را اطراق نموده سپسبه راه ادامه مى دادند.
در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش در محل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدست آوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. درهمين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيان سرپرستى مى كرد. (او كاروان را به سلامت در برد) (8) پيامبر با قبيله (بنى مذحج ) و (بنى ضمره ) پيمان يارى بست (و اين نخستين پيمان وى باقبايل خارج بود) (9).
روزى راهى عتبات عاليات شدم . در راه ديدم مردى در جلوى مركب من حركت مى كند و هر گاه كاروان اطراق مى كرد محو مى شد و آنگاه كه حركت مى كرد دوباره پديدار مى شد.
دو روز بعد، پيامبر دوباره بيمار شد و تب و سر درد شديدى عارض وجودش گرديد. روز بعد از خانه بيرون آمد و دستارى بر سر (اسامه ) پيچيد و او را آماده اعزام ساخت. دستور فرمود كه اسامه از مدينه بيرون رود و در جرف يك فرسنگى مدينه اطراق كند و آنجا را لشكر گاه خود سازد. گروهى به بهانه بيمارى پيامبر از پيوستن به (اسامه) خوددارى كردند. بعضى گفتند كه پيامبر، جوان 20 ساله بى تجربه اى را بر مهاجرانى سابقه دار مسلط كرده است .
و چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند،اهل طائف مردى از هذيل به نام نفيل را با وى روانه كردند، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت تا به مغمس رسيده ، در آنجا اطراق كردند، و مغمس ، محلى در شش ميلى (سه فرسخى ) مكه است در آنجا مقدمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر راحمل مى كند) را به مكه فرستادند، مردم قريش دسته دسته به بلندي هاى كوه ها بالا آمدند، و چون لشكر ابرهه را ديدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم ، در نتيجه غير از عبدالمطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبدالدار كسى در مكه باقى نماند،عبدالمطلب همچنان در كار سقايت خود پايدارى نمود، و شيبه نيز در كار پرده دارى كعبه پايدارى كرد در اين موقعيت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب كعبه نهاد، و عرضه داشت
اين خبر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده اند،
و چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمايى با او روانه سازند،اهل طائف مردى از هذيل به نام نفيل را با وى روانه كردند، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايى آنان پرداخت تا به مغمس رسيده ، در آنجا اطراق كردند، و مغمس ، محلى در شش ميلى (سه فرسخى ) مكه است در آنجا مقدمات لشكر (كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر راحمل مى كند) را به مكه فرستادند، مردم قريش دسته دسته به بلندي هاى كوه ها بالا آمدند، و چون لشكر ابرهه را ديدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اينان را نداريم ، در نتيجه غير از عبد المطلب بن هاشم و شيبه بن عثمان بن عبد الدار كسى در مكه باقى نماند