معنی کلمه اشترنگ در لغت نامه دهخدا
هند چون دریای خون شد چین چو دریابار او
زین قبل روید بچین بر شبه مردم اشترنگ.عسجدی ( از اوبهی ).همان استرنگ است ، لجامعه :
اگر خاک پای تو آرد بچنگ
چو وقواق گوید سخن اشترنگ.( شرفنامه منیری ).و رجوع به اشترنگ و مردم گیاه شود.
اشترنگ. [ ] ( اِ ) اشترنج. رجوع به اشترنج شود.