استنان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دندان مالیدن. مسواک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نمایان و ناپدید شدن : استن السراب ؛ نمایان و ناپدید شد سراب. || سکیزیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برجستن اسب و توسنی کردن : استن الفرس. || سنون کردن داروئی را. چون سنون بکار بردن : و اذا استن به [ بانیسون ] مسحوقاً... نفع من البخر. ( ابن البیطار ). || استنان بسنت کسی ؛ بروش او رفتن. استیار. راه و سنّت کسی گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).
معنی کلمه استنان در فرهنگ عمید
راه خواهی.
معنی کلمه استنان در فرهنگ فارسی
دندان مالیدن
جملاتی از کاربرد کلمه استنان
نام این اشکوب از شهر ژیانگشان در استنان چجیانگ چین گرفته شده است.