اسبذ

معنی کلمه اسبذ در لغت نامه دهخدا

اسبذ. [ اَ ب َ ]( اِخ ) ( شاید معرب اسب پد ) جوالیقی گوید: «فارسی عربه طرفة، و الاصل «اسب » و هو ذکرالبراذین » یخاطب بهذا عبدالقیس و یروی «عبیدالعصا» نامی از نامهای مردان ایرانی. یاقوت گوید در وجه تسمیه اسبذیین اختلاف است. رجوع به اسبذیون شود. طرفة در عتاب قوم خویش گوید:
فاقسمت عندالنصب انی لهالک
بملتفة لیست بغیظ و لاخفض
خذوا حذرکم اهل المشقر و الصفا
عبید اسبذ و القرض یجری من القرض
ستصبحک الغلباء تغلب غارة
هنالک لاینجیک عرض من العرض
و تلبس قوماً بالمشقر والصفا
شآبیب موت تستهل و لاتغضی
تمیل علی العبدی فی جو داره
و عوف بن سعد تخترمه من المحض
هما اوردانی الموت عمداً و جرّدا
علی الغدر خیلاً ماتمل من الرکض.
ابوعمرو الشیبانی در تفسیر آن گوید: اسبذ نام پادشاهی بود از ایران که کسری ویرا به بحرین حکومت داد و اسبذ اهالی آن ناحیت را به اطاعت درآورد و ایشان را خوار کرد و نام او بفارسی «اسبیدوَیه » ( شاید اسپیدرویة ) یعنی سپیدرو ( ابیض الوجه ) پس آنرا تعریب کردند و عرب اهل بحرین را به این پادشاه نسبت کنند از جهت ذم و آن مختص بقومی دون قومی نباشد. ( معجم البلدان ذیل کلمه اسبذ ). جوالیقی گوید: ابوعبیده گفته که نام قائدی از قواد کسری ببحرین است و آن فارسی است و عرب نیز آنرا استعمال کرده است و دیگری گفته : «عبید اسبذ» قومی از اهل بحرین بودند که براذین «اسبها» میپرستیدند و طرفه گفته که «عبید اسبذ» یعنی یا عبیدالبراذین. ( المعرب ص 38 و 39 ).
اسبذ. [ اَ ب َ ]( اِخ ) قریه ای است به بحرین و صاحب آن منذربن ساوی بود. ( معجم البلدان ). شهریست به هجر. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه اسبذ در فرهنگ فارسی

قریه ای در بحرین

جملاتی از کاربرد کلمه اسبذ

359- مجموعة الوثائق السياسيه ، نوشته محمد حميدالله ، به نقل از اموال ابوعبيد ص 52؛ صبح الاعشى ، نوشته قلقشندى ج 6، ص 380. اسب ذى نسبتى است به قريه اى در هجر به نام اسبذ و اينكه گفته اند آنان منسوب به اسب پرستان بوده اند درست نيست . زيرا كه رسول خدا(ص ) آنان را بندگان خدا ناميده و اين با اسب پرستى منافات دارد. فتوح البلدان ، ص 95.