ازپ

معنی کلمه ازپ در لغت نامه دهخدا

ازپ. [ اِ زُ ] ( اِخ ) اِزوپ. اِزوپوس. اِسوپُس. فسانه ساز یونانی. وی در اول برده بود و سپس آزاد گشت و در آخر مردم دلف او را بکشتند. وی شخصی نیمه اساطیری است که او را زشت رو و الکن و کوژپشت توهم کنند و مجموعه ای از افسانه های ازپ بنثر یونانی عاری از لطف و ملاحت در دست است و گویند کشیشی موسوم به پلانود آنرا در مائه چهاردهم میلادی گرد کرده است. داستان ازپ با خواجه وی خسانتوس مشهور است. گویند روزی خواجه او را گفت ببازار شو و بهترین چیزها مرا بخر. ازپ ببازار شد و جز چند زبان ، چیزی نخرید و گفت از زبان بهتر چیزی نیست چه زبان رابطه مردمان و کلید همه دانشها و رکن حقیقت و خرد و آلت ستایش یزدانست. خسانتوس برای آنکه او را دچار زحمت سازد، روز بعد وی را بفرمود که بدترین چیزها را بخرد. ازپ این بار نیز چیزی جز زبان از بازار نیاورد و چنین گفت : بدترین چیزی که در جهان است ، زبان است ، چه مادر همه مجادلات و سرچشمه اختلافات و نفاق ها و نزاع هاو رکن خطا و تهمت و کفر و ناپارسائی است. و برخی وی را همان لقمان حکیم مشهور دانند و بر اساسی نیست.

جملاتی از کاربرد کلمه ازپ

سه روز و سه شب راند ازپی چه باد بروز چهارم گه بامداد
یار با آن لب شیرین سخن تلخم گفت در دوا کرد طبیب ازپی بیمار شکر
گفتی دوهندوی مست‌گردیده ازپی لعب آسیمه‌سار و نگون آون ز شاخ شجر
تا آرزوی مرد کشاورز و گازرست همواره ازپی تف و نم ابر و آفتاب
دندان همه کنده شد و چنگ همه سست گشتند چو کفتار کنون ازپی مردار
تا به همواری برآید کار درتندی مکوش بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش
گه چو یوسف در چه گیتی ز رغم گرگ حرص ازپی اسلام تن در خدمت اخوان دهد
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
واهب روح ازپی طفیل وجودش قابل ارواح کرده قالب طین را
نوشت ازپی تاریخ رحلتش مشتاق که از جهان بجنان رفت میرزااحمد