معنی کلمه ابو معاویه در لغت نامه دهخدا
ابومعاویة. [اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) الضریر. او راست : جزئی در حدیث.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) العیشی. رجوع به یزیدبن زریع ابومعاویه... شود.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) حسان بن نوح. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) سفیان بن حبیب محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) سلمی. هشیم بن بشیربن ابی خازم از موالی بنی سلیم. پدر او طباخ حجاج بن یوسف بود و صحناة وکوامیخ میساخت و ابومعاویه یکی از زهاد و محدثین است و از عمروبن دینار و زهری و یونس بن عبید و ایوب سختیانی و ابن عون و خالد حذّاء و منصوربن زاذان حدیث شنیده است و وفات وی به سال 183 هَ. ق. بوده است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ]( اِخ ) شیبان بن عبدالرحمن تمیمی مولی بنی تمیم نحوی.از اکابر قراء و محدثین و نحاة. ابتداء بکوفه میزیست پس به بغداد شد و از حسن بصری حدیث فرا گرفت و ابن ابی کثیر از وی روایت کند و نیز از شیبان الحافظ الثقة عبدالرحمن بن مهدی و غیر او روایت دارد و ابن معین او را توثیق کند و ابن عمار گوید: شیبان ثقه ثبت است. وفات او به بغداد به سال 164 یا 170 هَ. ق. بودو در مقابر قریش بباب التین جسد ویرا بخاک سپردند.
ابومعاویة. [اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) صدقةبن عبداﷲ السمین. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبادبن عبادبن حبیب بن مهلب. تابعی است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن الضحاک الخالد النصری. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن ابی اوفی. رجوع به عبداﷲ... شود.
ابومعاویة. [ اَم ُ ی َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن معاویة الزبیری. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبدالملک بن مهران. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبدالواحدبن موسی. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عبیدبن نصله. محدث است.
ابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] ( اِخ ) عماربن معاویة الدهنی البجلی. محدث است.