مفاضه

معنی کلمه مفاضه در لغت نامه دهخدا

( مفاضة ) مفاضة. [ م ُ ض َ ] ( ع ص ) درع مفاضة؛ زره فراخ. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). زره گشاد و گاهی میم را حذف کنند و فاضة گویند. ( از اقرب الموارد ). || امراءة مفاضة؛ زن کلان و بزرگ شکم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه مفاضه

و در اين قياس كه ذكر شد، وجهه قلب اگر به تعمير آخرت و معارف حقه شد و توجه آنبه عالم غيب شد، يك نحوه تناسبى با ملكوت اعلى ، كه عالم ملائكه و نفوس طيبه سعيدهاسـت و بـه مـنـزله ظـل نـورانـى عـالم طـبـيعت است ، پيدا كند، و علوم مفاضه به آن از علومرحمانى ملكى و عقايد حقه ، و خطرات از خطرات و القائات الهيه گردد، و از شك و شركمنزه و پاكيزه گردد و حالت استقامت و طماءنينه در نفس پيدا شود، و اشتياقات آن نيز برطـبـق عـلوم آن ، و ارادات بـر طـبـق اشـتـيـاقـات ، و بـالاخـرهاعـمـال قـلبـيـه و قـالبـيـه و ظـاهـريـه و بـاطـنـيـه از روى مـيـزانعقل و حكمت واقع شود.