مشکنک

معنی کلمه مشکنک در لغت نامه دهخدا

مشکنک. [ م ُ ک ِ ن َ ] ( اِ ) پرنده ای است کوچک شبیه کبک و او پیوسته در کنارهای آب نشیند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مرغی است کوچک که در کنار آبها نشیند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جانوری است کوچک جثه که شبیه بود به کبک و بیشتردر کنارهای آب نشیند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( الفاظالادویه ). || گَوی عمیق را نیز گویند که در زمین افتد. ( برهان ). گودال عمیق و ژرف. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مشکنک در فرهنگ فارسی

( اسم ) پرندهایست کوچک شبیه کبک و او پیوسته در کنارهای آب نشیند . در یزد آنرا کبک کر گویند .

معنی کلمه مشکنک در فرهنگ اسم ها

اسم: مشکنک (دختر) (فارسی) (پرنده، تاریخی و کهن) (تلفظ: moshkenk) (فارسی: مشکنک) (انگلیسی: moshkenk)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی

جملاتی از کاربرد کلمه مشکنک

زنان نقالی که در شاهنامه نام آنان برده شده‌است شخصیت‌های مشهوری هم‌چون مشک‌ناز، مشکنک، نازتاب، سوسنک، ماه‌آفرید، فرانک و گُردیه بوده‌اند.