مسنم

معنی کلمه مسنم در لغت نامه دهخدا

مسنم. [ م ُ س َن ْ ن َ ] ( ع ص ) شتر گذاشته شده که سوار نشوند آن را. || هر چیز خرپشته کرده ، مانند قبر و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خرپشته ای. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): قبر مسنم ؛ گور بلند با خرپشته. ( دهار ). گوری بلند. ( مهذب الاسماء ). بیت مسنم ؛ خانه خرپشته. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ).

جملاتی از کاربرد کلمه مسنم

آنكس كه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) بر زبان جارى نمايد و بگويدالله ماجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيراك خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما به جاى فوت شده ام بهتر از او عنايت كن خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به اومرحمت مى نمايد. ام سلمه گفت : من اين كلمات را حفظ نمودم هنگامي كه ابو سلمه از دنيا رفته مانها را با خود گفتم . بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصيب من خواهد شد. عدهام سپرى شد روزى حضرت رسول اجازه ورود خانه ام را خواست منم شغول دباغى پوستى بودم كه حركت كرده دست خود را شستم . تشكى از چرم كه داخلش ليف خرما بود براى آن حضرت انداختم بر روى آن نشست . مرا براى خود خواستگارى نمود، عرض كردم يا رسول الله صلى الله عليه و آله آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم مى ترسم عملى از من صادر شود كه خداوند عذابم كند از اين گذشته عيالمند و مسنم .

حضرت فرمود: اما عيال و بچه هايت بچه منند و اما مسن بودنت ، من هم مانند تو مسنم آنگاه اظهار رضايت كردم . مرا تزويج نمود خداوند به جاى ابوسلمه بهتر از اومثل پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را به من عنايت كرد(46).