مساک

معنی کلمه مساک در لغت نامه دهخدا

مساک. [ م َ ] ( ع اِمص ) بخل و زفتی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مِساک. مساکة. || ( اِ ) جایی است که آب ایستد در وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
مساک. [ م َس ْ سا ] ( ع ص ) بخیل. ( اقرب الموارد ).
مساک. [ م ِ ] ( ع اِمص ) بخل و زفتی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مَساک. مساکة. || خیر و نیکی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) جایی از دستگیره کارد و غیره که آن را می گیرند. ( اقرب الموارد ). || جای و محل قرار گرفتن چیزی : أمدة؛ مساک کرانه جامه چون به بافتن گیرند. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه مساک در فرهنگ فارسی

خیر و نیکی

جملاتی از کاربرد کلمه مساک

وی حاکم منطقه گره دف (بندینی) بود و بعد ها به سمت گیاوان رفت تا با سلسله قاجار و انگلیسی ها استعمارگر مبارزه کند و آنها از مرز بلوچستان بیرون کند و او موفق به انجام چنین کاری شد او علاوه بر اینکه همواره از خاک بلوچستان دفاع میکرد به آموزه های دینی، فقرا و مساکین اهمیت زیادی میداد، رحمین بدر به فاتح میناب نیز معروف است برای اولین بار در تاریخ بلوچ میناب به دست وی و با همکاری حکومت برکت عبدالنبی فتح شد. همچنین او حاکم، گره دف (بندینی)، سردار سپاه بلوچ های جاسک و فرمانده کل قوای بلوچ های جاسک (در زمان حاکم برکت عبدالنبی) ، وزیر حکومت برکت عبدالنبی (جاسک)
دریغا از حق تعالی در خانۀ «ن و القلم» صد وچهارده هزار بار کلام «وکَلَم موسی تَکْلیما» شنیده بود؛ یکبار در درون «کهیعص» وحی خدا که «فَأوْحی إِلی عَبْدِه ما أوْحی» او را از سر گفتن با محبان خود از امتان محمد آگاه کردند که می‬گفت: «یا أحِبّائی مِنْ أَمَّةِ مُحمد، و یا مساکین أمّةِ محمد ویا فقراء امّةِ محمّد». از لذت استماع این ندا که بایشان می‬کرد با آنکه آن همه کلام ازو شنیده بود، او را بی هوش کرد، «فَخَرّ موسی صَعِقاً» از اینجا افتاد. چون او را با خود دادند دعا کرد «اللهُمَّ اجْعَلنی مِنْ اَمَّة محمد». مغنی و مطرب این جماعت که محبان خدااند، خود او باشد که «فَهُمْ فی رَوْضَةٍ یُحَبرون» بیان سماع می‬کند که او با بندگان خود باشد. سخن و کلام با همه کس گویند اما سر جز با دوستان و گدایان امت محمد نگویند. از سر وحی تا کلام بسیاری مراتب و درجات است.
حیفست چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت
سرش چو خواجهٔ منعم فراز بالش نرم ولی به خود چو مساکین نموده خواب حرام
آنشمس افلاک یقین کش بنده روح الامین هم با مساکین همنشین هم بر سلاطین پادشا
وقف مساکین مال او عز فرق آمال او بر درگه اجلال او به از امیری چاکری
حاتم ثانی نصیر الملک کز درگاه اوست کار اهل فضل و زوّار و مساکین ساخته
من او را دیده بودم. آدم خیّری بود و از مساعدت به اشخاص، و مخصوصاً فقرا و مساکین دریغ نداشت. در ایام مبارک رمضان، مجلس قرائت قرآن دایر می‌کرد. وی در حیاط اندرونی خود، موزهٔ مفصل و دیدنی داشت، که چیزهای گوناگون در آن موجود بود و با هریک از اسباب‌های موزه خویش، نوای مخصوصی در می‌آورد و حُضّار را می‌خنداند و می‌رقصاند.
عبث خانه خلق غارت کنی به خون مساکین طهارت کنی
تا سلاطین همه برخاسته تعظیم مرا با مساکین نه عجب گر به نشینم فرمود
گفت: حذر کن از آنکه خدای ترا می‌بیند و تو در شیوه مساکین نباشی.
چو دیر هست چه جویم نشان صومعه باز که کنج صومعه ها مسکن مساکین است