مساهلت

معنی کلمه مساهلت در لغت نامه دهخدا

مساهلت. [ م ُ هََ ل َ ] ( ع مص )مساهلة. مساهله. آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن. ( غیاث ). مسامحه و سهل انگاری و سستی. ( ناظم الاطباء ). آسان گزاری. آسانی کردن با کسی. آسان گرفتن. آسان گیری. مسامحت. تسامح. مسامحه. و رجوع به مساهلة شود : و در شمار هر که با وی مساهلت رود. ( تاریخ بیهقی ص 123 ). امیرمنوچهر جز به مدارات و مساهلت چاره ندید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 371 ).
- مساهلت کردن ؛ مسامحه کردن. سهل انگاری کردن : من پدر را گفتم به نماز می باید رفت گفت بلی بروم اما مساهلتی می کرد. ( انیس الطالبین ص 205 ).
مساهلة. [ م ُ هََ ل َ ] ( ع مص ) مساهلت. مساهله. آسانی کردن با کسی. ( منتهی الارب ). با کسی آسان فراگرفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). نرم کردن و آسان گرفتن با کسی. ( اقرب الموارد ). سهل انگاری کردن. سهل گرفتن. آسان گرفتن. و رجوع به مساهلت شود.
- مساهله کردن ؛ مدارا کردن. اغماض کردن. تساهل کردن.

معنی کلمه مساهلت در فرهنگ عمید

با نرمی و آسانی رفتار کردن.

معنی کلمه مساهلت در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) بنرمی و آسانی رفتارکردن سهل انگاری کردن . ۲ - ( اسم ) سهل انگاری آسان گیری .

جملاتی از کاربرد کلمه مساهلت

بنده من ! اگر صفت خويش از كس بشنوى و ندانى كه موصوف كيست ، او را به دشمنگيرى . من كه جبار بى عيبم ، مى بينم و مى دانم و مى پوشم و خلايق را از تجسس منع مىكنم و تو از من شرم ندارى و از عذاب من نترسى . لطف و كرم من با تو آن است كه اگرقدم در راه نهى و اسب هوى را پى كنى و بر مركب طاعت سوار شوى ، هر عيب كه دارى برخلق بپوشانم و بقعه هايى (869) كه در او گناه كرده باشى ، از گناه تو فراموش ‍گردانم - تا فردا بر تو گواهى ندهند به معصيت ، و از لوح محفوظ، ضلالت تو رامحو گردانم و با تو در حساب ، طريق مسامحت و مساهلت (870) پيش گيرم .