مزلج

معنی کلمه مزلج در لغت نامه دهخدا

مزلج. [ م ُ زَل ْ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) چیز اندک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). چیز اندک و قلیل. ( ناظم الاطباء ): عطاء مزلج ؛ عطائی اندک. ( مهذب الاسماء ). || آن که خویشتن را به قومی چسبانیده باشد که نه از ایشان بود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اسبست. ( مهذب الاسماء ). سپست. ( مهذب الاسماء ). || مرد ناقص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). الرجل الناقص المروءة. ( اقرب الموارد ). || فرومایه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )( آنندراج ). هر چیز فرومایه. ( ناظم الاطباء ). || زفت و بخیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مرد زفت و بخیل. ( ناظم الاطباء ). || حب مخلوط غیر خالص. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). دانه های مخلوط و غیرخالص. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه مزلج

به بیغوله اندر شدی چون عراده بز حلوفه اندر شدی همچو مزلج