مزاح گو

معنی کلمه مزاح گو در لغت نامه دهخدا

مزاح گو. [ م ِ ] ( نف مرکب ) که مزاح می گوید. رجوع به مَزّاح و مِزاح شود.

معنی کلمه مزاح گو در فرهنگ فارسی

که مزاح می گوید

جملاتی از کاربرد کلمه مزاح گو

عمرو بن سعيد گفت : شبى در پاسدارخانه دربار ماءمون ، نوبت پاسدارى با من بود،كه با چهار هزار تن ديگر پاس مى داشتيم . در آن هنگام ، ماءمون را ديدم كه با غلام بچگان و زنان مزاح گو بيرون مى آيد. امّا مرا نشناخت و گفت : تو كه اى ؟ و من گفتم :عمروام ! - خدا به تو عمر دهد - فرزند سعيدم !- خدا تو را سعادتمندان سازد- نوه مسلم ام!- خدا تو را سلامت بدارد- پس گفت : از شب هنگام تاكنون تو دربار ما را پاس داشته اى. گفتم : نگهدارنده خداست يا اميرالمؤمنين ! و او بهترين نگهدارنده و نيك ترين بخشندگانست .