مبکی

معنی کلمه مبکی در لغت نامه دهخدا

مبکی. [ م ُ ] ( ع ص ) گریاننده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). گریه زا. گریه آور. گریاننده. مقابل مضحک. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مبکی. [ م ُ ب َک ْ کا ] ( ع ص ) نالان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبکی. [ م َ کی ی ] ( ع ص ) گریسته شده. و مبکی علیه ، گریسته شده بر او و زاری کرده شده و ماتم داشته شده. ( ناظم الاطباء ).
مبکی. [ م َ کا ] ( ع اِ ) مکان گریه و زاری و نوحه. ( از محیطالمحیط ).

جملاتی از کاربرد کلمه مبکی

در حالیکه ماندلا در زندان بود، پلیس در ۱۱ ژوئیه ۱۹۶۳، رهبران کنگره ملی آفریقا را در مزرعه لیلیسلی، در ریوونیا، واقع در شمال ژوهانسبورگ دستگیر کرد. ماندلا نیز به محاکمه ریوونیا کشانده شد، و در این روند ماندلا، احمد کاترادا، والتر سیسولو، گووان مبکی، آندرو ملانجلی، ریموند مهلابا، الیاس موتسوئالدی، والتر مکوایی (که در حین محاکمات از زندان گریخت)، آرتور گلدریچ (که قبل از محاکمه از زندان گریخت)، دنیس گلدبرگ و لیونل «راستی» برنشتاین توسط قاضی پرسی یوتار متهم به خرابکاری و اتهاماتی معادل خیانت، که اثبات آن برای دولت ساده‌تر بود شدند.