( مبهمة ) مبهمة. [م ُ هََ م َ ] ( ع ص ) مؤنث مبهم. رجوع به مبهم شود. - اسماء مبهمه ؛ اسماء اشارات است به اصطلاح نحویان مانند هذا و ذاک و هولاء و هذه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مبهم و مبهمات شود. || هذه الایة مبهمة؛ یعنی این آیه عام و مطلق است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قلوب المؤمنین مبهمة علی الایمان ؛ ای مصمة؛یعنی دلهای مؤمنین بسته است بر ایمان. ( ناظم الاطباء ). || هذه المراءةالمبهمة علیه ؛ یعنی نکاح این زن برای آن مرد حلال نیست. مانند نکاح مادر و خواهر و جز آن. و رجوع به مبهم شود.
جملاتی از کاربرد کلمه مبهمه
بـه عـبـارت اخـرى جسم در دنيا مركب از هيولى و صورت است نه به ماده مبهمه ، پس بدناخروى عين حقيقت بدن دنيوى است نظير صورت مرئيه در نوم و در آيينه كه اگر جوهر حىفرض شود.
و اگر مفاهيم در نزديك شدن به ساحت مقدسش - به معنائى كه گذشت - ساقط و بىاعتبار نمى شد ممكن بود عقل همان مقدارى كه از مفاهيم عامه و مبهمه در دست دارد به همانمقدار به خداى تعالى احاطه پيدا كند، و بگويد مثلا خداى تعالى ذاتى است نه چونساير ذوات ، و داراى علمى است نه چون ساير علوم ، داراى قدرتى است نه چون قدرتديگران ، داراى حيات است نه مانند ساير اقسام حيات ، چون با چنين توصيفى ممكن استعقل ، تمامى اوصافش را بشمارد، و به همه بطوراجمال احاطه پيدا كند، و ليكن اين احاطه ، و لو اجمالى ، آيا صحيح است ؟ و آيا احاطه اىكه ممتنع است احاطه تفصيلى است . و اما اينكه آيا احاطه اجمالى ممكن است ، سؤ الى استكه جوابش را مى توان از آيه (و لا يحيطون به علما) و آيه (الا انهبكل شى ء محيط) استفاده نمود، چه از اين دو آيه استفاده مى شود كه هيچ چيزى و به هيچنحوى از انحاء نه اجمالى و نه تفصيلى به او احاطه نمى يابد، و ذات مقدس اواجمال و تفصيل نمى پذيرد، تا بتوان گفت : احاطه اجمالى حكمى دارد (ممكن است ) و احاطهتفصيلى حكم ديگرى (محال است ) دقت كنيد.