لماظ

معنی کلمه لماظ در لغت نامه دهخدا

لماظ. [ ل َ ] ( ع اِ ) چیزی اندک. یقال : ما له لماظٌ؛ ای شی یذوقه و شربه لماظاً؛ ای اندک اندک به نوک زبان چشید آنرا. ( منتهی الارب ). یقال : ماذاق لماجاً و لا لماظاً و لا لماقاً و لا لماکاً؛ ای طعاماً. ( مهذب الاسماء ). لماج. لماق. لماک.

جملاتی از کاربرد کلمه لماظ

توضيح اين كه ، در آثار دينى گاهى دستيابى به بهشت ، هدف ومحصول سير و سفر به سوى خدا معرفى مى شود؛ مانند اين كه اميرالمومنين (عليهالسلام ) مى فرمايد: الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنهفلا تبيعوها الا بها (771) آنان كه خود را به جلوه هاى فريباى دنيافروخته اند و لماظ ذرات غذايى است كه لاى دندانهاى مى ماند؛ زيرا متاع دنيا از آن جهت كه دنيايى است تازه از نشئه غيب به عالم شهادت نرسيده است ، بلكه پس مانده لذت پيشينيان است كه براى نسلهاى بعد به يادگار گذاشته اند و آدمى كه ارزش او به اندازه بهشت است ، نبايد خود را به كمتر از بهشت ، مانند لماظه بفروشدوگرنه در زمره زيانكاران و اهل خسران خواهد بود. در اين كلام بلند امير بيان (عليهالسلام ) سخن در اين نيست كه انسان به آتش جهنم نسوزد؛ زيرا بسيارند كسانى كه بهآتش جهنم نمى سوزند، همانند كودكان و ديوانگان و كافران مستضعف كه راهى براى تحقيق نداشته اند، بلكه مراد اين است كه انسان هرگز به كمتر از بهشت قناعت نكند.