لاحج

معنی کلمه لاحج در لغت نامه دهخدا

لاحج. [ ح ِ ] ( اِخ ) جایگاهی است از نواحی مکه :
ارقت ُ لب-رق لاح فی بطن لاحج
و ارّقنی ذکرالملیحةو الذکر
و نامت و لم ارقد لهمی و شقوتی
و لیست بما القاه فی حبها تدری.معجم البلدان.
لاحج. [ ح ِ ] ( اِخ ) از قراء صنعاست به یمن. ( معجم البلدان ).

جملاتی از کاربرد کلمه لاحج

از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) در (كوثار)كه دهى از توابع كوفه است به دنيا آمد، پدرش نيزاهل همان قريه بود. مادر ابراهيم و مادر لوط، ساره و ورقه و در نسخهاى ديگر رقبه خواهريكديگر و دختران (لاحج ) بودند. و لاحج نبيى از انبيا و انذار كننده اى از منذرين بود،ولى رسول نبود. ابراهيم (عليه السلام ) در ابتداى سن ، در باره معارف الهى بر همانفطرتى بود كه خداوند مردم را به آن آفريده است تا اينكه خداى تعالى او را بهسوى دين خود هدايت نموده و برگزيد.
از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه فرمود: ابراهيم (عليهالسلام ) در (كوثار) كهدهى از توابع كوفه است به دنيا آمد، پدرش نيزاهل همان قريه بود. مادر ابراهيم (عليهالسلام ) و مادر لوط، ساره و ورقه - و درنسخهاى ديگر رقبه - خواهر يكديگر و دختران (لاحج ) بودند. و لاحج نبيى از انبيا وانذار كننده اى از منذرين بود، ولى رسول نبود. ابراهيم (عليهالسلام ) در ابتداى سن ، درباره معارف الهى بر همان فطرتى بود كه خداوند مردم را به آن آفريده است تا اينكهخداى تعالى او را به سوى دين خود هدايت نموده و برگزيد.
ابـراهـيـم سـاره (دخـتر لاحج )(311) را كه دختر خاله اش بود، به همسرى انتخاب كرد.سـاره داراى رمـه وگـلّه بـسـيـار و مالك زمين هاى وسيعى بود كه پس از ازدواج همه را بهابـراهـيـم داد. ابـراهـيـم نـيـز اداره آن هـا را به عهده گرفت و با سرپرستى آن حضرت ،امـوال او بـسـيـار شـد تـا آن جا كه در سرزمين كوثى ربى وضع زندگى كسى بهتر ازابراهيم نبود.
ابـراهـيـم بن ابى زياد كرخى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: تولّد ابراهيمدر شـهـر كـوثـى ربـى اتـفـاق افـتـاد. پـدرش نـيـزاهل آن جا بود و مادر ابراهيم كه ساره نام داشت با مادر لوط كه نامش ورقه (و در نسخه اىرقيه ) هر دو خواهر يك ديگر و دختران لاحج بودند كه او هم پيغمبرى مُنذر بود (بيم دهنده)، ولى مقام رسالت نداشت . ابراهيم در دوران جوانى بر فطرت خداپرستى زندگى مىكرد تا آن كه خداى متعال او را به دين خود هدايت فرمود و وى را برگزيد.