قول و غزل
جملاتی از کاربرد کلمه قول و غزل
کتاب قول و غزل کرده عشق ما نشویم به آب و دانه چو مرغان بی نوا قانع
«بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش»
تو را به قول و غزل رام خویش نتوان کرد عبث خیال توام گرم گفتگو کرده
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
به رقص درشد سرو سهی چو شاهد مست اصول یافت چو قول و غزل نوای طیور
حدیث باده به قول و غزل کشید آخر مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن
تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت