قوف

معنی کلمه قوف در لغت نامه دهخدا

قوف. [ ق َ ] ( ع مص ) پیروی کردن و در پی کسی رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): قاف اثره یقوفه قوفاً؛ تبعه. ( اقرب الموارد ).
قوف. ( ع اِ ) قوف الاذن ؛ بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوف الرقبة و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها. ( اقرب الموارد ). اخذه بقوف رقبته ؛ یعنی گرفت بپوست گردن وی. ( منتهی الارب ). و گویند نجوت بقوف نفسک ؛ ای نجوت بنفسک. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه قوف در فرهنگ فارسی

قوف الاذن بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش .

جملاتی از کاربرد کلمه قوف

قوف تا کرد بهر ذکر توخا طر من زان بسبق مدح تو مو
از مهم‌ترین کوه‌ها و دره‌های این بوستان می‌توان به ارتفاعات قره قون، تنگه گل، شاخا، یکه قدم، المه، قره قاشلی، قوفی قورچی و دره‌های آلمه، آنسر، قرغون، آق سو، آلی دالی، آدنس، جمشیدآباد، قزقلعه، آلوباغ و خشک اشاره کرد.