قنواء

معنی کلمه قنواء در لغت نامه دهخدا

قنواء. [ ق َن ْ ] ( ع ص ) مؤنث اقنی. زن بلندبینی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه قنواء

قنواء ميگويد: سوگند بخداوند كه روزهاى زيادى نگذشته بود كه ديدم آدم عبيدالله بنزياد از پى پدرم آمد.
قنواء دختر رشيد (از اصحاب خاص اميرالمؤ منين عليه السلام ) ميگويد: از پدرم شنيدم كهميگفت فرمود مرا اميرالمؤ منين كه اى رشيد چگونه صبر وتحمل خواهى كرد آن موقعى كه بفرستد از پى تو پسر زن زانيه اى كه از بنى اميه است، و تو را دستگير كرده و دستها و پاهاى و زبان تو را قطع كند.
ابى حيان بجلى مى گويد به من قنواء دختر رشيد هجرى گفتم : آنچه از پدرتمى دانى و از او شنيده اى برايم بازگو!