قمشه. [ ق ُ م ِ ش َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 18هزارگزی خاور کرمانشاه و کنار رودخانه قره سو، موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن سردسیری معتدل و سکنه آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن مختصر غلات ، چغندر قند، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق صالح آباد در تابستان بسختی اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ). قمشه. [ ق ُ م ِ ش َ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت ، در 591هزارگزی طهران. ( یادداشت مؤلف ). قمشه. [ ق ُ م ِ ش َ ] ( اِخ ) قریه ای است در دوفرسنگی میانه شمال و مغرب شیراز. ( فارس نامه ).
معنی کلمه قمشه در فرهنگ فارسی
قریه ایست در دو فرسنگی میانه شمال و مغرب شیراز .
معنی کلمه قمشه در دانشنامه عمومی
قمشه (روستا). قمشه روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه استان کرمانشاه ایران محسوب می شود. این روستا از توابع دهستان دورود فرامان است و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت آن ۴۶۶ نفر ( ۱۱۲ خانوار ) بوده است.
جملاتی از کاربرد کلمه قمشه
در پايان لازم به يادآورى است براى ترجمه آيات علاوه بر برداشت شخصى با كمككتب لغت و تفسير به قرآن هاى ترجمه دار مثل مرحوم قمشه اى ، مكارم شيرازى ، معزى وفولادوند مراجعه شده است . براى ترجمه روايات مذكور از ترجمه نهج البلاغهموضوعى اسماعيل تاجبخش و بعد به ترتيب از ترجمه مرحوم فيض الاسلام و دكترشهيدى استفاده شده و اكثرا نظر خود را در ترجمه با مراجعه به كتب لغتاعمال كرده ام .
به هر حال مرحوم الهى قمشه اى مؤ انستى قريب با شهيد مدرس پيدا نمود و ايشان وى رادر طهران نگه داشت و بدين ترتيب امكان مهاجرت به قم و عراق ميسر نشد.
471- ((مفاتيح الجنان ))، شيخ عباس قمى ، ترجمه الهى قمشه اى / 988 انتشاراتعلمى .
و نيز از همان مرحوم آقاميرزا محمود شنيدم كه فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شيخ محمدحسين قمشه اى كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضى كشميرى بود مشهور شده بودكه ((از گور گريخته )) و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم اين بود كهايشان در سن هيجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضشسخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بود مىگذارند، ايشان بدون اطلاع كسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شديدتر شده تا مىميرد.
هنگامى كه در نجف اشرف مشرف شدم ، روزى در صحن مقدس از سمت بالاى سر عبور كردم، جمعى را ديدم كه دور يك نفر جمعند چون جمعيت را عقب زده نزديك رفتم ، ديدم همانكربلائى محمد قمشه اى همسفر من است و با پارچه اى گردن خود را به شباك رواق مطهربسته و گريه مى كند و يك نفر تهرانى به او مى گفت هرچه مى خواهى به تو مى دهم ونقدا صد تومان حاضر شد به او بدهد قبول نكرد نزديكش شدم گفتم رفيق از حضرتامير عليه السّلام چه مى خواهى ، برخيز همراه من بهمنزل برويم و هرچه لازم داشته باشى به تو مى دهم ،قبول نكرد و گفت به اين بزرگوار حاجتى دارم كه جز او ديگرى بر آن توانا نيست و تانگيرم از اينجا بيرون نمى روم . چون در اصرار خود فايده نديدم او را رها كرده رفتم .
آقا محمّد رضا حكيم قمشه اى . از اعاظم حكما و اساطين عرفان قرون اخير است . آقا محمّدرضا - كه شاگردان و دوستان نام او را به صورت مخفف ((آمرضا)) تلفظ مى كردند -اهل قمشه اصفهان است . در جوانى براى تحصيل به اصفهان مهاجرت كرد و از محضر ميرزاحسن نورى (158) و ملا جعفر لنگرودى (159) بهره مند شد. سالها در اصفهان عهده دارتدريس فنون حكمت بود. حدود ده سال پايان عمر خود را در تهران به سر برد و درحجره مدرسه صدر مسكن گزيد و فضلا از محضر پرفيضش استفاده كردند.پرشورترين دوره زندگانى حكيم قمشه اى دهسال آخر است .
حكيم قمشه اى در اوج شهرت آقا على حكيم مدرس زنوزى و ميرزا ابوالحسن جلوه بهتهران آمد و با آنكه مشرب اصلى اش صدرايى بود كتب بوعلى را تدريس كرد و بازارميرزاى جلوه را كه تخصصش در فلسفه بوعلى بود شكست به طورى كه معروف شد:((جلوه از جلوه افتاد)).
49- محمد رضا قمشه اى (متوفى 1306 ه.ق ) از اساتيد عرفان و حكمت . حاشيه علىتمهيد القواعد، حاشيه على شرح القيصرى على الفصوص ، رسالة الولاية و رسالةفى الاسفار الاربعة از اهم آثار اوست .
275-ترجمه زيارتنامه ها را از مفاتيح الجنان ترجمه مرحوم استاد الهى قمشه اىبرگرفته ايم .
مرحوم آقاى قمشه اى مى فرمودند: وقتى در يكى از مجالس مهم تهران كه سياسى بود، وهم به عنوان جشن عروسى بنام ، شعراى شيعه و سنّى را دعوت كرده بودند، مرا نيزخواستند عذر آوردم و بالاخره ملزم به حضور شدم در آن جلسه هر كس به مناسبت جشنعروسى اشعارش را مى خواند. از من نيز خواستند كه از اشعارت بخوان چون اكثر حضّاررا سنّى ديدم قصيده غرّاى طغراييه را (232) كه 76 بيت است از بدو تاختم به مددغيبى بدون هيچ سكته و لكنت خواندم و چون به اين ابيات رسيدم :