معنی کلمه قطل در لغت نامه دهخدا قطل. [ق َ ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ). قطع کردن. ( اقرب الموارد ): قطل عنقه ؛ زد گردن او را. ( منتهی الارب ).قطل. [ ق ُ طُ ] ( ع ص ) بریده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جذع قطل ؛ تنه بریده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قطیل شود.
جملاتی از کاربرد کلمه قطل 5- شيخ السادة مجتبى بن داعى بن قاسم . ايشان نيز همچون بردارش از محدثان بزرگبوده ، و قطل الدين از اين دو برادر روايت نقل كرده است .