قطقطانه
جملاتی از کاربرد کلمه قطقطانه
در يكى از شبيخون هايى كه ضحاك بن قيس بر منطقه قطقطانه زد خبر آن به امام رسيد،حضرت على عليه السلام در جمع مردم كوفه به سخنرانى پرداخت و آنان را براى دفعاى گونه شبيخون هاى دشمن فرا خواند. مردم واكنش سردى از خود نشان دادند؛ اما حجر بنعدى برخاست و ضمن ستايش از شهادت و شوق بهشت و يادآورى اين كه حق ، از سوى خدايارى مى شود، آمادگى خود را براى عزيمت به آن سامان ابراز كرد و از امام خواست كهجمعى را همراه وى سازد و خدا هم پشتيبانى خواهد كرد.
سال 39 هجرى بود كه معاويه ، ضحاك بن فيس را همراه 3000 نفرگسيل داشت و دستور داد كه از جنوب واقصه بگذرد و با هر گروه از طرفداران علىعليه السلام روبه رو شد، غارتشان كند. و چنان كردند، تا به ثعلبيه رسيدند و بهيكى از پاسگاه هاى سپاه على عليه السلام شبيخون زدند و تا قطقطانه پيش آمدن . چونخبر به اميرالمؤمنين رسيد، آن حضرت حجربن عدى را با 4000 نفر به سوى آنانفرستاد. با ضحاك در منطقه تدمر روبه رو شدند و كار به درگيرى كشيد.نوزده نفر از سربازان ضحاك و دو نفر از ياران حجر كشته شدند. تاريكى شب كهفرارسيد، ضحاك و سربازانش از آن جا گريختند، حجر و همراهانش نيز بازگشتند.(15)
ضحاك با سواران خويش به منزل ثعلبيه رسيد و از آنجا در قطقطانه فرود آمد اميرالمؤمنين چون اين خبر را شنيد، يكى از فرماندهان خويش به نام حجر بن عدى كندى را با هزارسوار به آن ناحيه فرستاد، تا شر ضحاك را دفع كند؛ اما هنوز حجر بن عدى خود را به ضحاك نرسانده بود كه ضحاك به قبيله بنى كلب رسيده ومشغول قتل و غارت شد، و رئيس قبيله ثعلبيه به نام عمرو بن مسعود را كه از اخياراصحاب اميرالمؤ منين على عليه السلام بود، كشتند، ضحاك وقتى از خبر آمدن حجر بن عدىبا خبر شد به سربازان خويش گفت .