قرزل. [ ق ُ زُ ] ( ع ص ) ناکس فرومایه. ( منتهی الارب ). لئیم. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) موی سر که زنان به طرز قنزعه گرداگرد سر درست سازند. || قید. || ( ص ) مرد درشت و لطیف و گرداندام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || صلب. ( اقرب الموارد ). قرزل. [ ق ُ زُ ] ( اِخ ) اسب حذیفةبن بدر. ( منتهی الارب ). قرزل. [ ق ُ زُ ] ( اِخ ) اسب طفیل بن مالک. ( منتهی الارب ).
جملاتی از کاربرد کلمه قرزل
از ديگر نياكان ام البنين ، طفيل : فارس قرزل است كه پدر عمره (جدهاول اين بانوى بزرگوار) مى باشد. او نيز در شجاعت و قهرمان سالارى زبانزد همگانبوده و با ملاعب الاءسنة ربيعه ، عبيده ، و معاويه (پسران جعفر بن كلاب ) برادربوده است . گويند: يك روز صبح آنان بر نعمان بن منذر (امير مشهور عرب ) وارد شدند ومشاهده كردند كه يكى از ياران و همنشينان امير، موسوم به ربيع بن زياد عبسى ، با اميرمشغول غذا خوردن است . آنان مطلع شده بودند كه ربيع نزد حاكم ايشان سعايت كرده است. لبيد، كوچكترين فرزند ربيعه (يكى از برادران ياد شده )، اشعارى در مدح طائفه وعموهاى خويش و ذم ربيع بن زياد سرود كه نعمان و ديگر همنشينانش بر او انكارنورزيدند، و اين به لحاظ شرافت و بزرگمنشى غيرقابل انكار آنان بود. حتى پس از اين ماجرا، امير آن شخص سخن چين را از خود راند وابياتى در توبيخ او سرود.