فیوج

معنی کلمه فیوج در لغت نامه دهخدا

فیوج. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فوج. آنها که در زندان آمدورفت دارند و پاسبانی آن کنند. ( منتهی الارب ). || ج ِ فیج است که معرب پیک باشد. ( از یادداشتهای مؤلف ) : تا آنگاه که بواسطه کثرت فیوج و بسیاری ِرسل که از رشید بدو آمدند حجت بر او لازم شد. ( تاریخ قم ). و از رؤسای فیوج و فراشان و بوّابان بسیار و بیحد بوده اند. ( تاریخ قم ). || کولی. غره چی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. ( یادداشتهای مؤلف ).

معنی کلمه فیوج در فرهنگ فارسی

جمع فوج آنها که در زندان آمد و رفت دارند و پاسبانی آن کنند .

جملاتی از کاربرد کلمه فیوج

رضا فیوجی از ۱۳ سالگی تا ۱۶ سالگی تحت پوشش جمعیت امام علی قرار گرفت. او و خانواده اش در محله شوش زندگی می‌کردند. برخی از افراد علت خودکشی او را عدم هضم شهرت ناشی از حضور در برنامه ماه عسل می‌دانند. وی پیش از درگذشت یک بار دیگر هم اقدام به خودکشی کرده بود که ناموفق بود.